شرح و تفسیر عتاب کردن آتش آن پادشاه جهود را
دفتر اول بخش ۳۹
عتاب کردن آتش را آن پادشاه جهود
“قسمت اول”
وقتی پادشاه می بیند آتش آنها را نمی سوزاند
••رو به آتش کرد شه کای تندخو
آن جهان سوز طبیعی خوت کو
به آتش رو کرد و گفت:پس از آن طبع و غریزه ای که خداوند در تو گذاشته که همه را میسوزانی کجاست؟ چرا این ها را نمی سوزانی؟
••چون نمیسوزی چه شد خاصیتت
یا ز بخت ما دگر شد نیتت
یا این هم از بخت بد من است که نیتت عوض شده و نمی سوزانی؟!
••مینبخشایی تو بر آتشپرست
آنک نپرستد ترا او چون برست
آن کسی که تو را می پرستد به آن رحم نمیکنی و میسوزانی
••هرگز ای آتش تو صابر نیستی
چون نسوزی چیست قادر نیستی
هرگز! آتش، تو صبور نیستی که نسوزانی
••چشمبندست این عجب یا هوشبند
چون نسوزاند چنین شعلهٔ بلند
این معجزه است،چشم بند ،سحر،یا جادوست؟ هر چه چیزی است! چرا چنین آتش بلندی نسوزاند؟
••جادوی کردت کسی یا سیمیاست
یا خلاف طبع تو از بخت ماست
سیمیا،علمی است مانند کیمیا. از بخت و شانس من است که نمی سوزانی!؟ آتش به امر خدا به زبان میآید و جواب می دهد
••گفت آتش من همانم ای شمن
اندر آ تا تو ببینی تاب من
آتش گفت: من همانم ای کافر من همانم که هستم و تغییر هم نکرده ام! تو بیا داخل تا ببینی چگونه میسوزانمت!!
••طبع من دیگر نگشت و عنصرم
تیغ حقم هم بدستوری برم
من هم تیغ حق هستم،به دستور خدا می سوزاندم و الان به دستور خدا نمی سوزانم؛ مثل آتش جهنم که مومن را نمی سوزاند اگر داخل جهنم برود،و کافر را میسوزاند.
مولانا از زبان آتش یک مثال خوبی می زند:
••بر در خرگهٔ سگان ترکمان
چاپلوسی کرده پیش میهمان
ایلات و عشایر ترکمانان در جلوی چادرشان چند سگ نگهه می دارند ،وقتی مهمان می آید آنها را گاز میگیرد؟! نه!! بلکه دم تکان میدهد و چاپلوسی آنها را هم می کند.
••ور بخرگه بگذرد بیگانهرو
حمله بیند از سگان شیرانه او
اگر نامحرم بیاید و مهمان نباشد،سگ هایی که چاپلوسی می کردند مانند شیر به آنها حمله میکند.
••من ز سگ کم نیستم در بندگی
کم ز ترکی نیست حق در زندگی
آتش می گوید: نه، من کمتر از سگ هستم در بندگی خداوند، نه خداوند کمتر از آن ترکمان است.
••آتش طبعت اگر غمگین کند
سوزش از امر ملیک دین کند
••آتش طبعت اگر شادی دهد
اندرو شادی ملیک دین نهد
اگر درون خودت شوروشعفی حس می کنی بدان از سمت خدا است تا خدا نخواهد برگی از درخت نمی افتد. تا نخواهی تو نخواهد هیچ کس مولانا در این جا همه افعال را به خداوند نسبت میدهد؛میگویند: همه افعال از خداوندوحق نشات میگیرد،چه خوب! چه بد! در یک نظر این درست است. خداوند که علت العلل است،مسبب السباب وعلت اولیه است، اما خودت هم دراینجا مقصر هستی
••چونک غمبینی تو استغفار کن
غم بامر خالق آمد کار کن
غم نفسانی وقبض روح می بینی برو توبه واستغفارکن
هر چند غم به امر خالق آمد
اما توکار کن
••چون بخواهد عین غم شادی شود
عین بند پای آزادی شود
تمام زنجیرها خدا بخواهد باز می شود،وبه رهایی میرسی، اما تو باید کار کنی، خدا همینجوری نمی خواهد پارتی بازی نمی کند که یکی را از بند رها کند، یکی را از بند رها نکند؛ پس باید کار کنی
••باد و خاک و آب و آتش بندهاند
با من و تو مرده با حق زندهاند
همه بند خدا و هستند
ماسمیعیم وبصیریم وهوشم
باشما نامحرمان با خاموشیم
همه چیز شعور دارند از حیوانات وجمادات بگیرشعور دارند. يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ همگی تسبیح خداوند را می گویند؛ ولی خدارامیشناسند، انسان می تواند از اینها جانش آگاهترشود، می تواند از اینها بی خبرتروظلمانی ترشود، ( ازجمادات وحیوانات)
إِنْ هُمْ إِلاَّ کالاْءَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً
شود مثل حیوانات چهارپایند، بلکه گمراهتر وتاریک ترند، [ قران می گوید] می تواند بنابه گفته خداوند: از فرشتگان بالاتر بزند، می تواند از چهارپا تاریکتر و گمراهترشود. خداوند در خیلی جاها نشان میدهدکه اینها فهم وشعور دارند و آگاه هستند، خبردارند.
کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو
داستان چوب حنانه را گفته ایم. سگ اصحاب کهف چگونه آمدآگاه شد، پی خوبان را گرفت؟! خر بلعم و باعورا چگونه حق را شناخت؟ به حرف بلعم باعورا گوش نکرد ! !
بادوخاک وآتش بنده اند
بامن وتو مرده اند،ما فکر می کنیم مرده اند، باخدا حرف میزنند؛ بااولیای خدا وحق حرف میزنند! عاشقند!
زمین وآسمان گرعاشق نبودی
نبودی سینه او را صفایی
آتش می گوید:
تیرحقم هم به دستوری بُرَم
حق اگر بگوید: بسوزان، میسوزانم، بگوید: نسوزان، نمی سوزانم، لزوما اینطور نیست که همیشه همه را بسوزانم. اینهارا مادرزندگی می بینیم، لزومی ندارد برویم، به حضرت ابراهیم بگویم: آتش فقط برای ابراهیم گلستان شد! می بینیم یک تصادف کوچک می شود، سه نفر میمیرند. یک ماشین مچاله می شود، از داخلش همه زنده بیرون می آیند. ما سبب را می بینیم؛
مسبب وعلت را نمی بینیم که اگر
بخواهد عین غم شادی شود
عین بندپای آزادی شود
نباید اینجوری فکر کنیم که هرکسی ازبام بیافتدلزوما از میمیرد. زلزله می شود بعد از چهل روز از زیرخروارهاخاک انسانی زنده بیرون می آید.قدرت خدا را نشان می دهد؛ می گوید:من بخواهم نمی میرد، بخواهم میمیرد. همه درست هستند، سبب وعلت هستند، اما به امر من کار می کنند.
••پیش حق آتش همیشه در قیام
همچو عاشق روز و شب پیچان مدام
آتش را می بیند،پیچان میرود! مثل عاشق است، به خودش می پیچد
••سنگ بر آهن زنی بیرون جهد
هم به امر حق قدم بیرون نهد
سنگ را به سنگ میزنی سنگ را به آهن میزنی، جرقه میزند،همه جا آتش می گیرد، ما می گویم:سنگ برهم زدن علت بودواین آتش گرفتن معلول آن جرقه بود. اما آن جرقه که از بهم خوردن دوتا سنگ است هم به امرحق بیرون می آید
••آهن و سنگ هوا بر هم مزن
کین دو میزایند همچون مرد و زن
ای انسان: دوسنگ هوا وستم را برهم نزن درون خودت که اینها مانندمردوزن چیرهایی می زایند،تمام “#هیجانات، رفتار، احساسات تو، [مولودند]فرزندهستند.”” وقتی هوا وهوس داری به خاطر آن بیرون می آیندو رفتارهای نابخردانه[ناهنجار] از تو سر میزند، بی علت نیستند.
••سنگ و آهن خود سبب آمد ولیک
تو به بالاتر نگر ای مرد نیک
درست است که سنگ وآهن سبب آتش گرفتن است
تو به بالاترنگرای مردنیک
توبالاتراز آن را ببین، سببی بالاتر از آن سبب را ببین
••کین سبب را آن سبب آورد پیش
بیسبب کی شد سبب هرگز ز خویش
هرسببی ،سببی دارد، هر علتی ، علتی دارد،میرود به علت العلل می رسد.( علت وعلل خودش میرسد) به “”خدامیرسد.””
••و آن سببها کانبیا را رهبرند
آن سببها زین سببها برترند
افعال انبیاء شاید شبیه افعال شما باشد؛ اما منشاء رفتارشان فرق می کند، میگویم: من هم خشگین شدم، آن هم خشمگین شد، فرق دارند.
هردوگون زنبورخورندازمحل
این یکی شدنیش آن دیگرعسل
••این سبب را آن سبب عامل کند
باز گاهی بی بر و عاطل کند
این علتهای ظاهری راعقل و انسانهای ظاهربین هم می توانند درک کنند.
••این سبب را محرم آمد عقلها
و آن سببهاراست محرم انبیا
اما یک عده از سببها را ما نمی توانیم ببینیم، انبیاء می بینند.
••این سبب چه بود بتازی گو رسن
اندرین چه این رسن آمد بفن
این علتهای ظاهری را به عربی می گویند؛ فرض کنید( رسن) طناب درون چاه است. چگونه پایین می آید و بالا میرود؟! حتما علتی دارد!
••گردش چرخه رسن را علتست
چرخه گردان را ندیدن زلتست
درقدیم بالای چاه یک چرخی می گذاشتند، طناب دور آن می پیچید و بالاوپایین میرفت؛ پس علت بالا و پایین رفتن طناب چیست؟ آن چرخی که در بالای چاه وجود دارد! و علت چرخش آن چرخه چیست؟
انسانی است که آن را می چرخاند. علتها در امتداد هم میروند تا به بالابرسند آن انسانی که چرخه را می گرداند نبینی، کورهستی.
••این رسنهای سببها در جهان
هان و هان زین چرخ سرگردان مدانه
این سببهای ظاهری که دردنیا می چرخند، اتفاقاتی که دردنیا می افتد، نگو سرگردان وخودبه خود اتفاق می افتند، مادیون، تجربیون می گویند: خودبه خودهستند. یا می گویند: منشاءافرینش دنیا بینگتت بنگ بود.
••تا نمانی صفر و سرگردان چو چرخ
تا نسوزی تو ز بیمغزی چو مرخ
نگو این چرخشها خودبه خودی است که تهی وسرگردان می مانی، عقلت به جایی نمی رسد؛ مانند هیزم خشک نباش، انسانی که نمی فهمد خشک است؛انسانی که می فهمد تر است.
••باد آتش میشود از امر حق
هر دو سرمست آمدند از خمر حق
باد می تواند به (#امرخدا آتش شود، انسان را بسوزاند.) که باد و آتش هر دو سر مست هستند از شراب حق
••آب حلم و آتش خشم ای پسر
هم ز حق بینی چو بگشایی بصر
نگو که من بردبارم،آن راهم خدا خواسته است.تو خواستی اما اگر خدا هم نمی خواست تو هم نمی توانستی که بخواهی در قرآن نیزهست: هرچه خوبی می رسد از خداست، هرچه بدی می رسد از خودتان است. هرچه خوبی است مثل آب حلم، از خداست. اما خشم وبدی، خداوندمی گوید: از خودتان است. درست است که ازمن سرمیزند، اما خداوند این قابلیت را در من گذاشته است که خشمگین بشوم.
از جبر حرف نمیزنیم؛جبر این است که انسان اختیاری نداشته باشد، درانتخاب خشم و بردباری اما انسان اختیار انتخاب دارد. وقتی می گویم هردوراخدامی خواهدبه وجود می آید، این شبحه به وجود نیاید، که خدا از روی “”#جبر دنیا را آفریده است.”” ما می توانیم انتخاب کنیم، خدا خیلی چیزها را درجهان گذاشته است؛ چاقو گذاشته، من می توانم طناب بنده ای را ببرم، آزاد شود؛ می توانم یکی را بُکُشم.
هردو قابلیت را در چاقو خداوند گذاشته است.
قوم عادقومی بودند که در قرآن هم به آن اشاره شده، پیامبرشان حضرت هودبود. به حرف پیامبرشان گوش نکردند، بلانازل شد،بادسهمگینی وزید، اما این بادهمه را دربرنمی گرفت،گویا باد میشناخت که چه کسی را باید بُکشد! چه کسی را نباید بُکُشد! مولانا می گوید: این باد آگاه بود. جمادات، حتی باد هم،حق را میشناسند. اما انسان حق را نمی شناسد.
••گر نبودی واقف از حق جان باد
فرق کی کردی میان قوم عاد
••هود گرد مؤمنان خطی کشید
نرم میشد باد کانجا میرسید
هود مومنان، انسانهای خوب را درجایی جمع کرد ودورشان در روی خاک خطی کشید،همه مومنان در دایره بودند. باد به شدت می آمد، درختان را از ریشه می کَند، اما به آن خط دایره میرسید آرام می شد.
مانندنسیمی از آن دایره می گذشت، دوباره تبدیل به طوفان می شد. پس سبب سازی وسبب سوزی، اینطور نیست که همیشه علتها معلول را موثرخودشان کند. در اینجا هم می بینیم به حق آگاه هستند، مثل آتش که گفت:
تیر حقم هم به دستوری بُرَم
به دستور حق می بُرَم و می سوزانم.
باد هم می گوید: منم تیرحق هستم! به دستور حق، از بین می بریم؛ با مردم خوب من چه کاری دارم؟!
••هر که بیرون بود زان خط جمله را
پاره پاره میگسست اندر هوا
••همچنین شیبان راعی میکشید
گرد بر گرد رمه خطی پدید
شیبان راعی یک پیامبردیگربود. [راعی یعنی چوبان]حضرت شیبان چوپان آن هم خطی می کشید به دورگوسفندانش
••چون بجمعه میشد او وقت نماز
تا نیارد گرگ آنجا ترکتاز
وقتی برای نماز می رفت، نه گرگ می توانست داخل آن خط شود، نه گوسفندحریص بود از آن خط بیرون برود.
••هیچ گرگی در نرفتی اندر آن
گوسفندی هم نگشتی زان نشان
••باد حرص گرگ و حرص گوسفند
دایرهٔ مرد خدا را بود بند
مردخدا دایره بکشد بنداست.حرص نمی تواند از آن عبور کند. درسوره ص ابلیس قسم می خورد،
قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ
به عزتت سوگندهمه انسانها را گمراه می کنم،قوی می کنم، مگر بندگان خالص ات را پس مرد خدا دایره ای دارد که #حرص نمی تواند وارد آن شود.
••همچنین باد اجل با عارفان
نرم و خوش همچون نسیم یوسفان
مرگ سخت است؛ اما نه برای همه، برای یوسفان مثل نسیمی است.
••آتش ابراهیم را دندان نزد
چون گزیدهٔ حق بود چونش گزد
چگونه می تواند آن را بگزد! گزیده حق است.
••ز آتش شهوت نسوزد اهل دین
باقیان را برده تا قعر زمین
افراد#مخلص و اهل دین، از آتش شهوت نمی سوزند. آتش، آتش است؛ اما همین آتش شهوت بقیه را به قعر جهنم برده است.
••موج دریا چون بامر حق بتاخت
اهل موسی را ز قبطی وا شناخت
یکی از معجزاتی که حضرت موسی به فرعون نشان داد. فرمود:خداوند در چنین روزی آب رود نیل را خون خواهدکرد. مردم آمدند، دیدندکه رود نیل خون شده است و نمی توانند از آن استفاده کنند. یک کاسه آب ازآن می خواهند بردارند بوی خون میداد، نمی توانستند بخورند. اما سبطیان که یاران موسی بودنداز بنی اسراعیل بودند وایمان آورده بودند؛ وقتی از نیل آب برمیداشتند، آب بود. قبطیان وقتی آب برمیداشتندخون بود. گاهی قبطیان به سبطیان می گفتند: ماازتشنگی می میریم، شما لطف کنید، یک کاسه آب به ما بدهید؛ سبطیان دلشان به رحم می آمد، یک کاسه آب برمیداشت، آب بود میدادند به قبطی وقتی می خواستند بخورند خون بود.
••خاک قارون را چو فرمان در رسید
با زر و تختش به قعر خود کشید
خاک قارون را از کجا شناخت؟ فقط قارون را باتختش به زیرکشید؛ پس جمادات به حق معرفت دارند.
••آب و گل چون از دم عیسی چرید
بال و پر بگشاد مرغی شد پرید
حضرت عیسی از آب وگل پرنده می ساخت، پودرمی کرد،پرنده زنده میشدوپروازمی کردمیرفت.
••هست تسبیحت بخار آب و گل
مرغ جنت شد ز نفخ صدق دل
وقتی حرف میزنید، چه فرقی می کندبا تسبیح گفتن؟؟ هر دو امواج هواهستند، مولکول هوا است. چگونه می شودیک عده حرفها تسبیح می شودند؟ یک عده حرفهایی می شودکه خداآن را دوست ندارد؟
پس بستگی به دل دارد!که چه کسی براین حنجره بدمد! چه چیزی بیرون بیاید! می گویند: نفس تو حق است! یعنی چه؟نفس تو حق است؟! با نفس من چه فرقی دارد؟ از نظرعلم فیزیک که نفسها باهمدیگرفرقی ندارند،#نفس، نفس است! حرف، حرف است! ظاهراً بخاری است که از دهن انسان خارج می شود. صدق دل مرغ بهشتی می کند آن تسبیح را.
••کوه طور از نور موسی شد به رقص
صوفی کامل شد و رست او ز نقص
موسی گفت: خدایا می خواهم تو را ببینم! خداوندگفت: تو نمی توانی من را ببینی! موسی اصرارکرد، گفت به کوه طور نگاه کن! موسی نگاه کرد،رعدوبرقی زدو کوه طور ازهم متلاشی شد. کوه در رقص آمد و چالاک شد کوه از عشق خدا به رقص آمد کوه عارف شد، اگر عارف نمیشد! چرا تکه تکه شد؟! درقرآن هست:
لَوْ أَنْزَلْنَا هَٰذَا الْقُرْآنَ عَلَىٰ جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ ۚ
ای انسان: اگرما این قرآن را بر تو نازل می کنیم، اگربه کوه نازل می کردیم،هرلحظه میدیدی از ترس خدا تکه تکه می شد و فرو می ریخت. به تو کارساز نیست! تو ازکوه و صخره ها هم سخت تری!!درمورد سبب ومسبب، ما می گویم: کوه ریزش کرد! خداوند در قران می فرماید: ازترس خدا ریزش می کنند! عجب؟؟!! چرا وقتی باران و زلزله می شود اینطور می شود؟؟؟!! زمین رانش می کند؟؟!!ما می گویم: علتش زمین لرزه بود! باراش باران بود! خدامی گوید: نه!! ظاهرش این است! اما باطنش، ازترس من است! تویی که ازمن نمی ترسی!! تویی که عزت وجلال من را نمیشناسی!!
••چه عجب گر کوه صوفی شد عزیز
جسم موسی از کلوخی بود نیز
جسم موسی از کلوخی بود؛ تعجب نکنید! که مگر کوه و سنگ هم می تواند خدا را بشناسد؟! از ترس خدا فرو بریزد؟! بله!!جسم موسی مگر چه بود؟! جسم هم از خاک است! کسی که این جسم را می جنباند،نمی تواند کوه را بجنباند؟!