فیه مافیه

کسی چون بشنود که در فلان شهر کریمی هست که عظیم بخششها و احسان میکند، بدین امید البته آنجا رود؛
تا ازو بهره‌مند گردد، پس چون انعام حقّ چنین مشهور است و همه عالم از لطف او باخبراند چرا ازو گدائی نکنی و طمع خلعت وصله نداری که اهل وار نشینی

که اگر او خواهد خود مرا بدهد و هیچ تقاضا نکنی،
سگ که عقل و ادراک ندارد چون گرسنه شود و نانش نباشد پیش تو می آید و دُنبک می‌جنباند یعنی مرانان ده که مرا نان نیست و تو را هست این قدر تمیز دارد؛

آخر تو کم از سگ نیستی که او بدان راضی نمی‌شود که در خاکستر بِخُسبَد و گوید که اگر خواهد مرا خود نان بدهد لابه میکند و دُم می جنباند؛

تو نیز دُم بِجُنبان و از حق بخواه و گدایی کن که پیش چنین معطی گدایی کردن عظیم مطلوبست، چون بخت نداری از کسی بخت بخواه که او صاحب بُخل نیست و صاحب دولت است.



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *