شرح و تفسیر اعتراض مریدان در خلوت وزیر

دفتر اول بخش “۲۹”
اعتراض مریدان در خلوت وزیر
“قسمت اول”

••جمله گفتند ای وزیر انکار نیست
گفت ما چون گفتن اغیار نیست

مریدان گفتنند: ای وزیر این چه حرفیست؟ مگرما تورا انکار می کنیم؟
از روی دشمنی که نمی گوییم بیرون بیایی!از روی محبت است

••اشک دیده‌ست از فراق تو دوان
آه آهست از میان جان روان

داریم اشک میریزیم، آه سرد می کشیم

••طفل با دایه نه استیزد ولیک
گرید او گر چه نه بد داند نه نیک

مگر طفل می تواند با دایه اش( مادرش) جنگ کند؟
اما گاهی گریه می کند!
گریه اش به معنی جنگ، دشمنی، انکار نیست!

••ما چو چنگیم و تو زخمه می‌زنی
زاری از ما نه تو زاری می‌کنی

(مولانا باخدا صحبت می کند؛ وزیر را کنار می گذارد.)
ای خدا: ما چون سازی هستیم،که تو می نوازی،اگر نوازنده ای نباشد، هیچ صدایی ازساز در نمی آید.
وقتی ما دعاوگریه هم می کنیم، نوازنده ی ما تو هستی!

••ما چو ناییم و نوا در ما ز تست
ما چو کوهیم و صدا در ما ز تست

ما چون نی، توخالی هستیم،(دَمَنده ای باید، که این نی صدا بدهد.)
انسان، افعالش را به خودش نسبت دهد،مغرور میشودمخصوصاً افعال خوبَش را
در قرآن است که: هرچه بدی به شما برسد،از خودتان است، هرچه خوبی به شما برسد از من است.
اینگونه نگاه کنید، شیطان نمی تواندشمارافریب دهد.
هربدی را از خودت بدانی، هرخوبی را از خدابدانی

••ما چو شطرنجیم اندر برد و مات
برد و مات ما ز تست ای خوش صفات

انسان چقدر به خودش مغرور میشود!
می گوید: عجب کارهایی می کنم!
اما نمی داند که:
ما چو شطرنجیم اندر برد ومات
ما چون مهره های شطرنج هستیم: ای خدا
برد ومات ما زتوست ای خوش صفات

تو می توانی مارا بَرَنده کنی، می توانی مات کنی؛
گاهی مات می کنی، میمانیم!
دست به دعا وتزرع برمیداریم، گاهی باعث میشوی، ما بُرد کنیم، ببریم، آنوقت به خودمان مغرور میشویم، می گوییم:
مابُردیم.

دفتر اول بخش “۲۹”
اعتراض مریدان در خلوت وزیر
“قسمت دوم”

••ما که باشیم ای تو ما را جان جان
تا که ما باشیم با تو درمیان

تو جانِ جانِ ما هستی،وقتی انسان خودش را درمیان میداند، خود اشعاری می کند،آن مَنیتها است،هنوز خودش را می بیند، نمی تواند خدارابشناسد؛

••ما عدمهاییم و هستیهای ما
تو وجود مطلقی فانی‌نما

اما واقعیت این است که: ما عَدَم هستیم، هنوزهم عَدَم هستیم، الان که هست شدیم،باز هم عَدَم هستیم، وجودوهستی ما، وابسته به توست؛ فقط تو وجود مطلقی، که دیده نمی شوی، ماعَدم هستیم، دیده میشویم،تو وجود وهستی واقعی هستی،که برای ما دیده نمیشوی
فانی نِما هستی

••ما همه شیران ولی شیر علم
حمله‌شان از باد باشد دم‌بدم

ما خودمان را شیر میدانیم،اما شیر، عکس روی پرچم هستیم، حمله پرچم چگونه است؟ وقتی باد می آید، شیر حمله‌ می کند، پرچم به حرکت در می آید.

••حمله‌شان پیداست و ناپیداست باد
آنک ناپیداست هرگز گم مباد

حمله شیروحرکت پرچم را می بینیم آنچه را که نمی بینیم!علت اصلی حرکت ( باد) است.
آن بادی که ناپیداست، هرگز، گُم مباد!
تویی که هرگز گم‌ نیستی
در اینجا گفت: ما عَدَمِ، هستی نَما هستیم
تو فانی نما هستی، اما وجود مطلق هستی.
مثل همان شیر، که حرکتی ندارد،اما دیده می شود حرکت دارد؛
باد حرکت میدهدودیده می شود.

دفتر اول بخش “۲۹”
اعتراض مریدان در خلوت وزیر را
“قسمت سوم”

ما عَدَم بودیم ونیست بودیم!
توبه ما وجود وهستی دادی، از عدم‌به هستی آوردی

••لذت هستی نمودی نیست را
عاشق خود کرده بودی نیست را

زمانی که ما نیست بودیم، آن موقع هم مارا عاشق خودت کرده بودی، ما تقاضا کردیم که ما را به هستی بیاور؛
بیاییم که به تو معرفت پیدا کنیم،
چیزی که نیست، چگونه می تواندتقاضا کند؟
نگفته ی مارا هم‌می شنیدی، میدانستی که بیاییم، به تو معرفت پیدا کنیم، عاشق تو میشویم

••لذت انعام خود را وامگیر
نقل و باده و جام خود را وا مگیر

نعمت خودت را پس نگیر
هرچند که اگر بگیری، کسی نمی تواند بگوید: چرا گرفتی؟

••ور بگیری کیت جست و جو کند
نقش با نقاش چون نیرو کند

ما چونقش هستیم، تونقاش هستی؛
مگر نقش می تواند، بانقاش مقابله کند؟

••منگر اندر ما مکن در ما نظر
اندر اکرام و سخای خود نگر

ما پرازخطاییم

••ما نبودیم و تقاضامان نبود
لطف تو ناگفتهٔ ما می‌شنود
نقش باشد پیش نقاش و قلم
عاجز و بسته چو کودک در شکم
پیش قدرت خلق جمله بارگه
عاجزان چون پیش سوزن کارگه

پیش خلق، چادری است، جلوی سوزن عاجزاست؛ خیاط هرجوری دلش بخواهد می تواند بدوزد، شکل دهد.

••گاه نقشش دیو و گه آدم کند
گاه نقشش شادی و گه غم کند

نقاش می تواند، نقاشی را شادبکشد، می تواند غمگین بکشد

••دست نه تا دست جنباند به دفع
نطق نه تا دم زند در ضر و نفع

مگرنقاشی، می تواند دستش را بجنباند، دست نقاش را بگیر که این را نکش؟
صداندارد که بگوید این به ضررم است،این به منفعتم

••تو ز قرآن بازخوان تفسیر بیت
گفت ایزد ما رمیت اذ رمیت

درقرآن هست که می گوید: ای محمدوقتی تو سنگ میاندازی به طرف دشمن، نگو که من میاندازم، ما میاندازیم،با دست تو،پس خداست.
فکر می کنید که ما از جبرصحبت می کنیم، مولانا خودش به این فکر میافتد؛
جبرنه این معنی جباری است
مابادست تومیاندازیم؛تودست خیرماشده ای، یکی دست شَرّ ما شده است؛
پس انسان اختیار دارد، که دست خیرخداشود،یا دست شَرّ خدا بشود!
خدا که خیرمحض است؛
شری در وجودش نیست واز خیر، جزخیرصادرنمیشود، پس این شرچیست؟
نبود خیراست واگر خدا بخواهدوانسان خودش را طوری ودرجایگاهی قراربدهدکه به شر برسد، با اسباب وعللی، خدا یک دستی انتخاب می کند، که آن شربه آن برسد؛ پس ما می توانیم بااختیارخودمان دست خیریاشر خدا بشویم.

••گر بپرانیم تیر آن نه ز ماست
ما کمان و تیراندازش خداست

وقتی تیر میاندازی، نگو من انداختم،

••این نه جبر این معنی جباریست
ذکر جباری برای زاریست

این به معنای جبر نیست؛ به معنای فهمیدن ومعرفت پیدا کردن به قدرت خداست؛ ذکر قدرت خدا برای زاریست، متواضع گشتن است، انسان از خر غرور پایین بیاید، خودش را فریب ندهد

••زاری ما شد دلیل اضطرار
خجلت ما شد دلیل اختیار

ما زاری می کنیم، که خدایا تو توانا هستی، ما مضطر هستیم درمقابل قدرت تو،خجالت می کشیم، پشیمان میشویم،این نشانه اختیار ماست، اگر ما اختیار نداشتیم وهمه جبر بود، ما خجالت نمی کشیدیم، پشیمان نمیشدیم. میگفتیم: خدا کرده هر کاری کرده، خدا کرده است.

••گر نبودی اختیار این شرم چیست
وین دریغ و خجلت و آزرم چیست

اگر ما اختیاری نداشتیم، پس این پشیمانی به چه درد می خورد؟
بی معنا بود، دریغ خوردن وخجالت کشیدن، تماماً بی حکمت

دفتر اول بخش “۲۹”
اعتراض مریدان در خلوت وزیر را
“قسمت چهارم”

••زجر شاگردان و استادان چراست
خاطر از تدبیرها گردان چراست

اگر واقعا دنیا جبر است، این همه تحصیل شاگردان وزحمت استادان برای چیست؟

چرا مردم می گویند: این تصمیم را گرفتم؟نبایدمیگرفتم! شاید بگویید: غافلنداز اینکه دنیا کلا جبر است

••ور تو گویی غافلست از جبر او
ماه حق پنهان کند در ابر رو
هست این را خوش جواب ار بشنوی
بگذری از کفر و در دین بگروی

جواب دارم برای این صحبتت، اگربشنوی، گوش بدهی جواب من را برمی گردید به دین، از جبربیرون میایی

••حسرت و زاری گه بیماریست
وقت بیماری همه بیداریست

وقتی بیمارمیشوی، حسرت و زاری می کنید،می گویید: ای کاش زمانی که بیمارنبودم، فلان‌کاررا می کردم،کارهای خوب می کردم، به اشتباهاتت، فکر می کنی، پی میبری، زمان بیماری، گویا عقلت بیدار می شود،

••آن زمان که می‌شوی بیمار تو
می‌کنی از جرم استغفار تو
می‌نماید بر تو زشتی گنه
می‌کنی نیت که باز آیم به ره

آن کارهای بدت، خودش را به تو نمایان می کند،نیت می کنید که اگر خوب بشوم دیگر از این کارهای بد نمی کنم، عهدوپیمان می کنید، که اگر درست بشوم، خوب بشوم، دیگر جز اطاعت حق کاری نمی کنم

••عهد و پیمان می‌کنی که بعد ازین
جز که طاعت نبودم کاری گزین
پس یقین گشت این که بیماری ترا
می‌ببخشد هوش و بیداری ترا

بیماری به تو هوش وبیداری وآگاهی می بخشد، عاقلترت می کند

••پس بدان این اصل را ای اصل‌جو
هر که را دردست او بردست بو
هر که او بیدارتر پر دردتر
هر که او آگاه تر رخ زردتر

هرکسی که دردش بیش، اوعقل بیش، بیشتر بو، برده است؛ هرکسی که پر دردتر است بیدار تر است،هرکسی که بیدار تراست،دردش هم زیادتر است.
•هرکه اوبیدارتر پر دردتر
•هرکه اوآگاهتر رُخ زرد تر
حلاج را بردنند، اعدامش کنند؛ یکی به تمسخر می پرسد: تو همه چیز را میدانی ای حلاج یک سوالی دارم! جواب بده! حلاج می گوید: بپرس می گوید: سگ اصحاب کهف چه رنگی بود؟( یک سوال مسخره آمیز می پرسد، حلاج را مسخره کند) حلاج می گوید: زرد بود. می پرسد: از کجا میدانی؟ حلاج می گوید: اوهم مثل ما عاشق بود، مثل تو نخورده بود قرمز شود،سرخ رو شود؛

مثل ما عاشق بود و رخ زرد بود
•هرکه او آگاهتر رخ زردتر

 

دفتر اول بخش “۲۹”
اعتراض مریدان در خلوت وزیر را
“قسمت پنجم”
مولانا می گوید: اگر واقعا جبری باشد، باید یک قدرت ماورائی باشد که این جبر را برما روا داشته باشد، این همه کائنات را به جبرواداشته باشد، که در حرکت باشند، باز هم در مقابل چنین خدایی باید زاری بکنیم، تااز بند آزادت کند

••گر ز جبرش آگهی زاریت کو
بینش زنجیر جباریت کو

آن بینشی که زنجیرجباری، را می بیندکجاست؟

••بسته در زنجیر چون شادی کند
کی اسیر حبس آزادی کند

تو چگونه شادی می کنی؟اگر جبراً در زنجیری؟اگر واقعا محبوسی وزندان را تشخیص میدهید،راهی به بیرون زندان پیدا کنید. این زنجیرهای نفس را بِبُرید.

••ور تو می‌بینی که پایت بسته‌اند
بر تو سرهنگان شه بنشسته‌اند
پس تو سرهنگی مکن با عاجزان
زانک نبود طبع و خوی عاجز آن

اگر آن قدرت را می بینی ودرک می کنی، وخودت را مقهور آن قدرت می بینی! چرا انقدر مغروری؟ اگر واقعا اسیر و محبوس ومقهور هستی، (اینهارا زباناً می گویی)، رفتار  واعمالت نشان نمیدهدکه اسیر باشی!اسیرخودش راعاجز می بیند، دیگرسرهنگی نمی کندباعاجزان، ضعیفتر از خودش را اذیت نمی کند.

••چون تو جبر او نمی‌بینی مگو
ور همی بینی نشان دید کو

اگر به صورت تقلیدی میگویی، آموخته ای که جبر است، تقلیدنگو، حرف نزن! اگر واقعا نشان قدرت او را می بینی! قهاریت او را می بینی، نشانش چیست؟ تو،هم مردم رامجبورکنی! جباری میکنی!تو گفتی پاهایم در زنجیر است، خداوند مرا به زنجیرکشیده است، حالاپاهایت در زنجیر است دارید مردم را میکُشید، اگر در زنجیر نبود، چکار می کردید؟

••در هر آن کاری که میلستت بدان
قدرت خود را همی بینی عیان

ای انسان: تو دوگانه حرف میزنی، دقیق تکلیفت را مشخص نمی کنی که چه کسی هستی؟  نه اعتقادت، نه افکارت، نه راهت، نه روشت مشخص است! همه چیز فقط لقلقه ی زبانت است.اسیر دست هیجانها ومحرکهای بیرونی هستی، فقط حرف میزنید، آن هم حرفهای تقلیدی،ازدیگران آموخته ای یا خونده ای از جایی وفقط حرف میزنی! از کاری خوشت می اید! میل دارید!
میروید و انجامش میدهید، نمی گویید؛ جبری بودم!جباری خدا یادتان میرود! جبر یادتان میرود، طوری میپرید، میروید که گویا مختار، مختار هستید، اختیار تام از طرف خداوند دارید.

••واندر آن کاری که میلت نیست و خواست
خویش را جبری کنی کین از خداست

کاری را که میلَت نیست انجام بدهی وسختت است! می گویی: خدا نخواسته است انجام دهم، خدا می خواست، انجام میدادم، به فقیر کمک می کردم، آدم خوبی میشدم اینها را به خدا نسبت میدهیم؛( عین ابلیس) ابلیس گفت: رب بما اغویتنی به خاطر اینکه من را اغوا کردی، اگر تو نمی خواستی! من گمراه نمیشدم، سجده می کردم ، سجده نکردن خودش را به خداوند نسبت داد.

••انبیا در کار دنیا جبری‌اند
کافران در کار عقبی جبری‌اند

آمهای خوب،زیاد تلاش نمی کنند که دنیارا تغییر بدهند، راضی هستند به قضاوقدر الهی کافران در دنیا هرکاری دلشان می خواهد می کنند،( آدمهای بد) بعد می گویند: بهشت وجهنمی هم اگر باشد جبری است. خدا از قبل میداند ما به کجا میرویم! انسان باخودش صداقت ندارد، خودش را هم‌فریب میدهد، انسان اگر خودش رافریب ندهد، هیچ کسی نمی تواند آنرا فریب دهد؛
انسان خودش را فریب دهد هیچ کسی نمی تواند بیدارش کند.

••انبیا را کار عقبی اختیار
جاهلان را کار دنیا اختیار

انبیا در آخرت، کاملا مُختاراست؛ اما جاهلان وانسانهای بد را، دردنیا ولشان کرده است، اختیارداده است، گفت: بروید این پول،این امکانات، بروید هرکاری دلتان خواست بکنید.

••زانک هر مرغی بسوی جنس خویش
می‌پرد او در پس و جان پیش پیش
کافران چون جنس سجین آمدند
سجن دنیا را خوش آیین آمدند

هرکسی، با هرگروهی همسنخ است، به دنبال آن گروه میپرد. کافران چون از جنس، جهنم هستنند؛ دنیا برای مومن زندان است.چون از جنس زندان هستند، در زندان دنیا خوش هستند

••انبیا چون جنس علیین بدند
سوی علیین جان و دل شدند

انبیا، از بهشت هستند.

••این سخن پایان ندارد لیک ما
باز گوییم آن تمام قصه را

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *