نمادگشایی و رمز گشایی از داستان پادشاه و کنیزک مثنوی معنوی

رمز گشایی داستان پادشاه و کنیزک دفتر اول

گفتیم که تمام داستانهای مثنوی معنوی مولانا نمادین است.داستان پادشاه وکنیزک هم نمادین است. پادشاه { روح انسان }،کنیز {جسم انسان }،انسان وقتی وارد دنیا شد چه چیزی می بیند؟ درشاهراه زندگی دراین دنیای ماده جسم را می بیند! فکر می کند عبارت است از: جسم دراینه خودش را می بیند فکر می کند من این جسم هستم! عاشق خودش( جسمش) میشود! پادشاه عاشق کنیزک شد، عاشق جسمش میشود. تمام تلاشش را می کندکه این کنیزک جسم سالم بماند.اما در اثر زندگی در اجتماع کم کم این
جسم مریض میشود. مثل همان کنیزک که مریض شد.ما وقتی از کودکی خارج می شویم کم کم به خودمان اشعار پیدا می کنیم
عاشق خودمان می شویم. حالا اسمشو بگذارید حب ذات،تمام سعیمان را می کنیم از خودمان دفاع وحمایت کنیم. چه ازاین جسم واقعی چه از آن من کاذب، هستی کاذبی که در ذهنمان برای خودمون درست کردیم دفاع کنیم. هم از جسم مادی دفاع می کنیم هم ازشخصیتی که در ذهن ما شکل بسته دفاع می کنیم.می خواهیم که این شخصیت ما و جسم مادی ما در امنیت باشد!مریض نشود! اما جامعه یک کیفیتی دارد نمیگذارد این جسم، سالم این عمر را طی کند و جسم مریض میشود.ذهن ها مریض میشوند! چرا حالا جسم ها مریض میشوند آنرا بگذاریم برای بعد! این جسم مریض میشود وانسان هرکاری می کند تااین جسمش را مداوا کند. مثلا می بینم که رفته رفته آشفته‌تر میشوم!سردر گم میشوم! حریص تر میشوم! خشمگین تر میشوم! به روانشناسها مراجه می کنم کتابهای متعددی می خوانیم!

•• شه طبیبان جمع کرد از چپ وراست
گفت جان هردو در دست شماست

••هرکه درمان کرد مرجان مرا
برد دُر و مرجان مرا
انسان به طبیبهای مختلف مراجعه می کند می خواهدکه ازاین درد های روانی نجات پیدا کند!می خواهد از خودش فرار کند، این حرص ،طمع ،آزمندی ،خشم ،سردرگمی وآشفتگی را در خودش نبیند. راههای فرار مختلفی برای خودش اختراع می کند. اعم از تخدیرها ،سرگرمی ها ،پول وثروت تا اینکه یک آرامشی در وجود انسان ایجاد کنند. اما هرچقدر ثروت بیشتر میشود، موقعیت اجتماعی بهتر میشود می بیند که نه!!!وضع خرابتر میشود، به راحتی نمیرسد،به آن آرامش دوران کودکی برنمی گردد. این ها نه تنها درمان نمی کنند بلکه بدتر هم می کنند.
•• هر چه کردنند از علاج و از دوا
گشت افزون وحاجت نا روا

هرتلاشی انسان بکند در جهت خلاصی از این احساسات وهیجانات ناخوشایندباعث میشود که انسان بیشترمریض شود.

•• آب اتش را مدد شد همچو نفت

من دنبال تایید مردم می گردم!فکر می کنم اگر مردم مرا تایید کنند! اگر عاشق من شوند!اگه من یک موقعیتی پیدا کنم که چشم همه گرد شود درمان خواهم شد! به آرامش خواهم رسید! فکر می کنم که این ها آبند آتش آشفتگی مرا خاموش خواهد کرد. اما غافل ازاینکه در عمل اینها مثل نفت اندبرآتش، این آشفتگی را بیشتر می کند.

•• از قضا سرگنجبین صفرا فزود
روغن بادام خشکی می فزود

در عمل درمان نمی شوم؛ یا اینکه انسان به مرحله ای میرسد ( همه انسانها نه) یک عده انسانها همان راه را در پیش می گیرند.راه های تخدیر،سرگرمی ،انباشتن و تکاثر در پی می گیرند. اما یک عده ای به یک جایی میرسند و می فهمند،با آگاهی ،ادراک ،درک میرسند که این درمان داروی دردش نیست.و با اینها وجودش درمان نمیشود.روز به روز بدترهم میشود و به ناامیدی میرسند. وقتی به ناامیدی میرسند به یک نیروی مافوقی دست می اندازند که مافوق نیروهای مادیست.وقتی امیدشان از عوامل مادی قطع میشود دستشان را می اندازند به حق

•• رفت در مسجد سوی محراب شد
سجدگاه از اشک شه پرآب شد

••چون به خویش آمد ز غرقاب فنا
خوش زبان بگشاد در مدح وصنا
که کمین بخششت ملک جهان

ما غلط کردیم این راهی که میرفتیم راه رهایی نبود روز به روز آشفته تر میشدم! وقتی انسان عمیقا وخالصانه از خدا وحق می خواهد که درمانش کنددرمان میشود؛ حق خسیس نیست حق، اینطور نیست که دست انسانی را که به سویش دراز کرده را نگیرد. ما دستمان را به عوامل مادی دراز کردیم به همین خاطر است که هیچگاه رها نمی شوم.ماشین میخریم چندروزی خوشیم بعد دوباره ناخوشیم! خونه میخریم خوشیم ،دوباره ناخوشیم! یک دوست جدیدی پیدا می کنیم یا یک رابطه عاشقانه ایجاد می کنیم چند روزی حالمان خوش است دوباره ناخوش می شود. حسام الدین به مولانا میگوید:

•• بازگو ازآن خوشحالها

از آنهایی که رها شدن بگو

•• تازمین و آسمان خندان شود
عقل و روح و دیده دو صد چندان شود

آنها چه کار کردند که به رهایی رسیدند؟ که ما نمی توانیم به رهایی برسیم؟ از دست نفس چگونه‌آن خوشحالها رها شدند؟ من نمی توانم رها شوم؟ انسان خالصانه دنبال حق باشد، دنبال رهایی باشد، با صداقت راه را به آن نشان میدهند. اما می بینیم که خیلی ها دنبال حق هستنند، دنبال راه رهایی هستنند! اما در عمل رها نمیشوند! چرا رها
نمیشوند؟!

آنها نیتشان خالص نیست.

•• طالب علم است بهر عام وخاص
نی که تا یابد ازاین عالم خلاص

مطالعه میکند!
از حق میخواند!
از حق حرف میزند!
بالای منبرمیرود،پایین میاید!
جلسه میگذارد!
همه کاری میکند!
اما بهر عام وخاص!
نه به خاطر اینکه از نفس جدا شود!

علم برای علم
دانش برای دانش
حتی علم توحید هم بخواند باز رها نمیشود!
علم قران هم بخواند رها نمیشود!

عقل انسان کار نمی کند که دستت را به سمت حق دراز کن!
توداری با عرفان بازی می کنی
حتی از خودشناسی هم می خواهی برای خودت شخصیت درست کنی!
از مثنوی هم می خوای برای خودت یک شخصیت درست کنی!
وقتی نیتت اینه می خوای شخصیت درست کنی

می خواهی قران را حفظ کنی
یک موقعیت اجتماعی بهم بزنی
وقتی علم توحید وخداشناسی می خوانی که مردم بگویند: به به! تاییدت کنند!
چه فرقی با پول جمع کردن دارد؟

این آقاپول جمع می کند که تایید شود! توعلم جمع می کنی که تایید شویی!
هیچ کدامتان رها نخوایید شد.

اما این پادشاه داستان ما آدم صادقی است.
میرود دستش رو واقعا به حق دراز می کند!
حق در زمین رسولانی دارد،طبیبانی دارد حاذق

•• چون برآورد از میان جان خروش

••بهر بخشایش همی آمد به جوش
دید درخواب که پیری رو نمود

در خواب دید پیری میاید میگوید:

•• ای شه جمله حاجاتت رواست
گر طبیبی آیدت فردا زماست

اگر فردا یک طبیب حاذقی بیاید
یک رسول وپیامبری بیاید!
یک کسی بیاد که تورو نجات دهد!
یک هدهدی بیاید که تورا به سمت سیمرغ ببرد!
از جانب ماست قبولش کن از مکذبین نباش
صبح شدشاه منتظر طبیب الهی بود.

طبیب الهی هست اما تو دنبالش نیستی

•• طبیب عشق مسیحی دمست ولیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند

وقتی تو درد را حس نمی کنی مشغول سرگرمیها، تخدیرها، گذران عمر میکنی
چگونه تو را درمان کند؟

پس انسان باید به این آگاهی برسد این کارها علاج دردش نیست.
مرهم گذاشتن موقتی است.

و روز به روز این سرطان نفس ریشه دارتر میشود.
بایدبکنیم

•• خاربن هرروز در قوت وبرخاستن
خارکن در پیری و در کاستن

خارنفس روز به روز بیشتر میشودما هرروزپیرتر

•• زود باش و روزگار خود مبر

پس همه این کاراکترهای داستان درون خودمان است.
وطبیب الهی میایدنمی تواند تو را یک روزه درمان بکند.
مدت زمان درمان نیازه چون این رذایل اخلاقی این هیجانات متضاد
این احساساتی که از ذهن ناهنجار برمی خیزد یک روزه به وجود نیامده که یه روزه ازبین برود.

در ادامه داستان خواهیم خواند که طبیب الهی چه علاجی خواهد کرد!
میخواهد این چاه جسم را درمان کند چگونه میخواد درمان کند؟؟

یک شبه درمان نمیکند
حتی به خود پادشاه هم نمیگوید دردت چیست ؟!
درد جسم کنیز تو چیست؟!

طبیب الهی میتواند تمام ایراد من را یک شب‌بگوید؛
اما اگر تمام آن باطن من را بکند و نشانم بدهد و من خودم را در اینه حرفه ای آن پیر ببینم از ترس خودم زهرترک میشوم.

پس طبیب کاری میکند که ایرادهای من را یکی یکی و کم کم حل میکند،
گره‌ها رو باز میکند،
کم کم من را به خودم میشناساند
خودشناسی را کم کم انجام میدهد.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *