من خودم را دیدم 23

افسوس میخورم از اینکه عمرم همینطور میرفت و من سر از معمای هستی در نیاورده بودم..! اگر انسان واقعا نداند برای چه به دنیا آمده است رفتارش هیچ گاه متناسب با هدف زندگی نخواهد بود. گویی کودکی را فرستاده ای به خیابان برای کاری اگر نداند برای چه آمده است
کوچه و خیابان را بی هدف و آواره میگردد، شاید کارهایی هم بکند اما کارهایش در راستای هدفی نیست که برایش فرستاده شده است.
آیا همان زندگی میتوانست در لابلای کتاب ها باشد!؟ چرا بزرگی، دانشمند فرزانه ای هدف از زندگی را در کتابی یا سمینار و سخنرانی ای توضیح نداده است؟ شاید کسی به هدف خلقت پی نبرده بود شاید هم عده ای پی برده بوده اما نتوانسته اند توضیح دهند.
آخر همه چیز را که نمیشود توضیح داد . مثلا من خودم میتوانم همه ی احساسات و عواطفم را همانطورکه هست به دیگران انتقال دهم؟
شاید حرفهایی بزنم، چیزهایی بگویم، اما همان احساسی نیست که من دارم
و جالب اینجاست که اگر او تجربه ی مشابه با من نداشته باشد مثلا تا حالا دلتنگ کسی نشده باشد من هزار زبان گویا هم داشته باشم نمیتوانم برایش دلتنگی را توضیح دهم، پس همه ما تا حدودی در زندگی به اشخاص مختلف دلتنگ شده ایم که میتوانیم به همدیگر توضیح دهیم.
باز تفاوت هایی در ادراک ما از چیز های مختلف وجود دارد. مثلا من دارم از حال و احوال خودم برای تو میگویم اما آنچه تو درک میکنی دقیقا حال و احوال من نیست، بلکه دریافت خودت را ادراک میکنی و ادراک انسان به خیلی چیزها بستگی دارد.
خلاصه حرفم این بود که گاهی کلمات و اصوات قادر نیستند ادراک و احساس مارا انتقال دهند اگر کسی هدف از خلقت را دانسته و معمای هستی را گشوده است شاید نتوانسته به دیگران بگوید و مثل اثر انگشت مختص خودش بوده است.
به عبارتی نمیتوانسته کتابی بنویسد یا هوار بزند ای مردم بیایید که من فهمیدم، من ادراک کردم، دیگر نیازی نیست شما دنبال معمای زندگی باشید. فقط کافیست کتاب مرا بخوانید یا به سخنان من گوش فرادهید. دیگر تلاش نکنید و از جست و جو دست بردارید. انگار کشف معمای هستی انگشتر مخصوص هر یک از انسان ها بود که باید خودشان همت میکردند و آنرا پس از جست و جوی فراوان میافتند و عده ای هم بیخیال زندگی میکنند انگار چنین سوالی اصلا برایشان هیچگاه مطرح نشده است.
@khodshenasi7