من خودم را دیدم 21

انسانها برای یکدیگر هم دام بودند و هم دانه ،هم درد بودند و هم درمان! مردم توسط هم تشویق و تایید می شدند توسط هم ملامت و سرزنش و طرد میشدند.
هر کسی در حال طلب کردن و بدست آوردن قضاوت مثبت دیگران است.
وقتی می یافت آنچه در جُستنش بود، بسیار خوشحال و پرانرژی بود.
وقتی تیرهایش به خطا میرفت دپرس و سرگشته می ماند.
هیچ کس نمیدانست که برای چه به دنیا آمده است شایدم من چنین فکر می کردم.
بفکر این بودم که آیا می توان آنچه برای اکثریت درک ناشدنی است را درک کنم و بفهم،؟ گاهی این آرزو برایم محال می نمود ! و گاهی یک کنجکاوی شیرین بود که در لابلای کتابها دنبالش بودم اما جز یک عده نظریات روشن فکرانه چیزی نمی یافتم.
اگر یکی در فلان جنگل دور افتاده میوه ای را خورده است با طعمی خاص که هیچ کس تا بحال ندیده است و نچشیده است…
آیا میتوانست درک و تجربه خودش را با الفاظ و کلمات انتقال دهد؟
خب صد در صد کلمات و الفاظ را قدرت انتقال معنی و چشش و تجربه نبود.
مگر اینکه همان میوه را بیاورند تا همگان بخورند ..
ای لقای تو جواب هر سوال
مشکل از تو حل شود بی قیل و قال
اره واقعا وقتی آن میوه را بتوان چشید سوالات و ابهامات از میان می رفتند.
لقا و دیدار آن میوه، جواب خود آن ناشناخته بود.
شاید به خاطر این بود که میگفتند؛
(هر که را اسرار حق آموختند
مهر کردند و زبانش دوختند)
زبان قاصر بود از انتقال چشش ها و تذوق ها و درک ها و فهم ها.
من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من
عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش
آنهایی که آن ناشناخته ها را کشف کرده بودند،چگونه می توانستند آن را به دیگران انتقال دهند؟!
کاری محال می نمود!
داشتم کم کم به یقین می رسیدم که معنای زندگی و هدف آن در کتابها نمی تواند باشد، مثلا یک نفر دانشمند،علامه،فرهیخته تلاش کند و بفهمد و بیاید بگوید:شما لازم نیست تلاش کنید و زحمت بکشید ما رفتیم و یافتیم و آمدیم کتاب نوشتیم و سخنرانی کردیم و گفتیم و شما فقط بپذیرید.
عدالت درین بود هر کس خودش پیدا کند، خودش درک و فهم کند !
حتی در قرآن هم نوشته بود که خودتان بروید و جستجو کنید.
سیرو فی الارض….
خودتان تعقل و تفکر کنید.
@khodshenasi7