من خودم را دیدم 18

درونم را از دیگران پنهان می‌کردم اما از قضاوت دیگران بشدت وحشت داشتم. از روزی می‌ترسیدم که مردم مرا بی‌عرضه و نالایق به شمار آورند. قضاوت دیگران مثل کوهی بر دوش روحم سنگینی می‌کرد.
دیدگاه مردم را نسبت به خودم اتوماتیک‌وار می‌سنجیدم و کاری می‌کردم که مردم نظر احترام‌آمیز و تکریم‌گونه خود را از من برنگردانند.
حتی در خلوت خودم احساس می‌کردم مردم مرا نگاه می‌کنند.

جامعه از من چه می‌خواهد؟ چه می‌طلبد؟ یا شاید خودم چنین تصور و برداشتی داشتم.
اما قضاوت دیگران واقعا وجود دارد و بسیار مهم هستند چون این مردم هستند که با رفتار و گفتار خود مرا تعریف و تمجید می‌کنند و بر شخصیت من مهر تایید می‌زدند. فکر اینکه الان دیگران چه فکری در مورد من می‌کنند یا چه فکری خواهند کرد، اذیتم می‌کرد. فقط دیگران می‌توانستند حس خوب برتر و بهتر بودن را در من ایجاد کنند. تمام عمرم را در جهت پرداخت بدهی ای صرف کردم که جامعه از من طلبکار بود.
قبلا خود را صاحب اختیار و مختار در تمامی کارهایم می‌دانستم اما الان می‌فهمم که هیچ اختیاری از خود ندارم. آنها به رفتارهای من جهت می‌دهند و سمت و سو می‌بخشند.کاملا برای کسب انرژی نیازمند دیگران بودم.
می‌ترسیدم دوستان و اطرافیانی را که با هزار جور نقش بازی کردن و وانمودکاری بدست آورده‌ام با یک محاسبه اشتباه و کار خطا از دست بدهم،.
پس باید بسیار دقت می‌کردم که از جان من چه می‌خواهند. شخصیت من وابسته به نگرش دیگران بود و هستی من در گرو قضاوت آنها..

@khodshenasi7

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *