من خودم را دیدم 14

شناخت و قضاوتم توسط قیاس دیگران با خودم بود. چون من در آن موقعیت فلان احساس را دارم، او هم حتما احساس و هیجانی مشابه من را تجربه میکند اما به روی خودش نمیآورد.(دیگران هم مثل من هستند. همه نقش بازی میکنند. همانطور که من برای آنها نقش بازی میکنم)
در ذهنم با دیگران درگیر میشدم. یکی را قانع میکردم که اصلا من آنگونه که تو فکر میکنی نیستم! یکی را ناسزا میگفتم و برای یکی برنامه میریختم که چگونه با او برخورد کنم. از یکی خواهش و تمنا میکردم لحظهای به من توجه کن و به حرفهایم گوش بده. موتور ذهنم بدون اینکه از من فرمان ببرد کار میکرد. فکرم به رابطه و رفتاری میاندیشید، که در آن رابطه بهتر بتواند تائید بگیرد و مورد توجه واقع شود.
بیشتر از آن که در عالم واقعیت زندگی کنم در عالم خیالات و افکار خودم زندگی میکردم گویی ارتباطم با دنیا قطع شده بود.
@khodshenasi7