من خودم را دیدم 13

مگر میتوانستم از توجه و تائید دیگران خوشحال شوم و از عدم توجه آنها ناراحت نشوم؟
قضاوت دیگران سکه دورویی است که وقتی در ذهن انسان مهم شد باید هر دو رویش را قبول کند.
نمیشد یک روی سکه را برداری و روی دیگر سکه را بگذاری، الا اینکه بخواهی کلا سکه قضاوت دیگران را دور بیندازی و به قضاوت دیگران توجه نکنی که اینکار هم به اندازه جان دادن سخت بود.
چگونه جامعه توانسته بود در این مدت کوتاه زندگی قضاوت دیگران را در ذهن من این همه مهم و اساسی جلوه دهد؟!
در ظاهر میگفتم قضاوت دیگران برایم مهم نیست اما در خلوت خودم کوچکترین عکس العمل آنها را در قبال خودم سبک و سنگین میکردم.
دائم در حال مقایسه خود با دیگران بودم. دائم خودم را باکسانی که مشهورتر، روشن فکرتر، باهوشتر و ثروتمندتر و هزاران تر و ترین بودند مقایسه میکردم. مقایسه، نقش مهمی در من ایفا میکرد. نمیتوانستم به خودم بدون مقایسه و قیاس نگاه کنم.
اگر ارزشها و داشتههای من به طرف مقابل میچربید یک حالت نخوت و خوشحالی به من دست میداد در غیر اینصورت حالت ناخوشی را تجربه میکردم. درونم از حرص و طمع پر بود و ذهنم مدام در جستجوی شرایط بهتر برای نشان دادن خود بود. هیچگاه خالی از قیاس و رقابت و مقایسه نمیشد.
همیشه آرزوی داراییهای دیگران را داشتم پر از غصه و ناراحتی و حسودی بودم.
یک چشمم به داشتههای دیگران بود، چشم دیگرم به نداشتههای خود.
حسادت گاهی از درون وجودم شعله میکشید و کل وجودم را چون شعلههای جهنم در بر میگرفت و بقدری در من خشم ایجاد میکرد که آرزوی مرگ طرف مقابل را میکردم.
@khodshenasi7