شرح و تفسیر داستان پادشاه جهود مثنوی (متابعت نصاری وزیر را)

متابعت نصاری وزیر را
••دل بدو دادند ترسایان تمام
خود چه باشد قوت تقلید عام
••در درون سینه مهرش کاشتند
نایب عیسیش میپنداشتند
فکر می کردند که نایب حضرت عیسی است وهمه ی عوام دور این وزیر زیرک جمع شدند. ( وزیر زیرک همان ذهن زیرک وعقل جزئی ناهنجارما است ) انسان فکر می کند هرچه عقلش می گوید به صلاحش است؛ اما نمی داند، دجال یک چشمی در ذهن او شیطنت می کند و آن را نایب عیسی می پندارد نایب حق می داند. ما تمام افکاری که از ذهنمان می گذرد حق می دانیم! موجه می دانیم!مهم می بینیم! بهش اعتماد می کنیم! توجه میکنیم! این باعث می شود به هزاران دام و دانه بیافتیم.
••او بسر دجال یک چشم لعین
ای خدا فریاد رس نعم المعین
••صد هزاران دام و دانهست ای خدا
ما چو مرغان حریص بینوا
••دم بدم ما بستهٔ دام نویم
هر یکی گر باز و سیمرغی شویم
••میرهانی هر دمی ما را و باز
سوی دامی میرویم ای بینیاز
از لطف و کرمت(خدا) ما را لحظه به لحظه از دامها میرهانی، اما از آن جایی که ذهن ما تاریک است دوباره می رویم، در یک تله و دام دیگر میافتیم؛ ((ذهن ما می لغزد و می رود،در یک تله دیگر می افتد)) ذهن ما از صراط مستقیم خارج می شود نمی توانیم کنترل ذهنمان را به دست بگیریم؛
••ما درین انبار گندم میکنیم
گندم جمع آمده گم میکنیم
••مینیندیشیم آخر ما بهوش
کین خلل در گندمست از مکر موش
••موش تا انبار ما حفره زدست
و از فنش انبار ما ویران شدست
ما یک انباری داریم که در آن عمل جمع میکنیم.(گندم عمل را جمع میکنیم کارهای خوب انجام می دهیم) اما گندم جمع شده را گم می کنیم.هر چقدر جمع می کنیم به جایی نمی رسیم گویا اول راه هستیم!
آخر ما به هوش نمی اندیشیم که یک موشی هست که انبار را حفره کرده،سوراخ کرده است و هر چه می ریزیم از بین می رود؛
••اول ای جان دفع شر موش کن
وانگهان در جمع گندم جوش کن
اول آن سوراخ را ببند بعد عمل جمع کن
••بشنو از اخبار آن صدر الصدور
لا صلوة تم الا بالحضور
نماز کامل نمی شود الا اینکه حضور قلب داشته باشیم. پیامبر گفته است. چرا؟ چون ما خلوص وحضور نداریم با چنین کیفیتی اعمال ما به افکار آلوده است. تمامی اعمال ما در حوزه فکر است به درد نمی خورد. فضیلت اصلی و خوبی اصیل آن است که به ان اشعار نداشته باشد در حوزه فکر نباشد انسان نداند که آن خوبی را دارد؛اگر ما بدانیم که سخاوتمند ،مهربان، دلسوز هستیم و تمامی این صفت ها را به خودت نسبت بدهیم یعنی خود شعاری می کنیم دیگر فضیلت واقعی نیست( خود اشعاری است)*(( فضیلت ذهنی است،از روی یک الگو عمل میکنیم؛))*((بنابراین هرچه جمع میکنیم هیچ است زیرا خلوص ندارد و ذهنی است))
••گر نه موشی دزد در انبار ماست
گندم اعمال چل ساله کجاست
••ریزهریزه صدق هر روزه چرا
جمع میناید درین انبار ما
اگر اعمالمان هرچقدرهم کم بود باید تا به حال پر میشد هر روز کم کم هم عمل میریختیم باید تا حدودی پر میشد بعد از چهل سال نماز خواندن و روزه گرفتن باید به جایی میرسیدیم. اما باز هم: همان خاکم که هستم
••بس ستارهٔ آتش از آهن جهید
وان دل سوزیده پذرفت و کشید
••لیک در ظلمت یکی دزدی نهان
مینهد انگشت بر استارگان
••میکشد استارگان را یک به یک
تا که نفروزد چراغی از فلک
در دل ما یک عده شراره ها و اختر هایی از نور پدیدار می شود! ما گاهی احساس میکنیم که ذهنمان دارد باز می شود یک روشنایی وحالت خوشی درونی حس میکنیم اما خیلی زود از بین می رود! فکر نمی کنیم که یک دزدی شاید درون ما هست که این شمع ها را زود خاموش میکند که درون ما روشن نشود و لو نرود آن دجال یک چشم لعین آن ذهن زیرک لو نرود. گاهی یک روشنبینی ،گاهی به یک نتیجه می رسیم، گاهی به یک آگاهی می رسیم اما زود از بین می رود؛ تا به حال فکر کرده اید که شاید یک دزدی باشد که این شمع ها و اخگر ها را خاموش می کند!؟
این آگاهیها و نور ها را خاموش می کند
حق و انسان کامل نوری هستنددر یک امتداد؛ اگر لطفشان نبود، ما بیشتر از این خطاکار بوده ایم ،با این همه باز هم خطا می کنیم،در قرآن خداوند میگوید:هر خوبی به شما برسد از من است،و هر بدی برسد از خودتان است، همان غزل مولانا که می گوید:
ای دل چه اندیشیده ای در عذر آن تقصیرها
که از سوی او چندان وفا
که از سوی تو چندین جفا
که از سوی او چندین کرم
گر هزاران دام باشد در قدم
چون تو با مائی نباشد هیچ غم
چون عنایات بود با ما مقیم کی بود
از بیم همان دزد لعین، که دربخش پیش گفتیم ،هر شبی از دام تن ارواح را میرهانی می کنی الواح را هر شب که ما میخوابیم روح ما همراه با جسم مثالی از تن خارج می شود، روح بدون جسم هیچگاه نیست، در همه مراحل آفرینش همراه با جسم خاصی بوده است، در دنیا با جسم مادی است، و در آن دنیا با جسم مثالی، و در قیامت دوباره با جسم مادی محشور می شود،در هر دنیایی به یک شکلی است وقتی ما میخوابیم، می بینیم که به یک جایی می رویم، گاهی از یک درخت یا پشت بام میافتیم ومی ترسیم؛مثل این که درون همین جسم هستیم، و همان احساسات و درد ها را حس می کنیم؛
همانگونه که در روزمرگی ها حس میکنیم، روح ما همراه با جسم مثالی از بدن خارج میشود؛ در قرآن هم هست،که ما روح ها را خارج می کنیم ،هرکس که مرگش فرا رسیده است، نمیگذاریم روح وارد بدنش شود،هر کس که مرگش فرا نرسیده است، روح دوباره بر می گردد؛ النوم اخ الموت خواب برادر مرگ است ،نوعی مرگ است، چون انسان بی خود است نمیداند که خواب است؛
••گر هزاران دام باشد در قدم
چون تو با مایی نباشد هیچ غم
چون عنایاتت بود با ما مقیم
کی بود بیمی از آن دزد لئیم
هر شبی از دام تن ارواح را
میرهانی میکنی الواح را
میرهند ارواح هر شب زین قفس
فارغان نه حاکم و محکوم کس
اسرار را نشان می دهیم، آن کسی که خواب است، آن کسی که حاکم است ،نمیداند که حاکم است، آن کسی که محکوم است ،از محکوم بودن خود بی خبر است؛انسان دیگر به خود اشعاری ندارد؛ خودش را زمانی رها می کند،زمانی که خواب است؛ ای کاش زمانی هم که بیدار بود کاش بتواند در زندگی همین کار را بکند، در زمانی که بیدار است
••شب ز زندان بیخبر زندانیان
شب ز دولت بیخبر سلطانیان
نه غم و اندیشهٔ سود و زیان
نه خیال این فلان و آن فلان
آنهایی که موتو قبل ان تموتوا شدهاند به مرگ عرفانی رسیدهاند، به مرگ قبل از مرگ رسیده اند؛ همین گونه هستند و به خود اشعاری ندارند؛ چون به خود اشعاری ندارند، ذهنشان دور خودشان نمی چر آرزوهای حقیرانه ندارند ،ذهن شان آنها را رها کرده اما ما را به دام انداخته است، پس میتوانند با زندگی، خدا و تمامی حقایق ارتباط واقع بینانه ای برقرار کنند؛ ببینند آنچه را که ما در خواب نمی بینیم،
ببینند آنچه را که ما در خواب میبینیم.
••حال عارف این بود بیخواب هم
منظور از عارف کسی نیست که ریش می گذارد. عارف یعنی انسان ساده دلی که از دست نفس وزیر کی های آن رها شده است. حال عارف همین گونه است در روز هم در خواب هم(در خواب وبیداری)
••گفت ایزد هم رقود زین مرم
خفته از احوال دنیا روز و شب
چون قلم در پنجهٔ تقلیب رب
مانند قلمی هستند در دست پروردگارشان
••آنک او پنجه نبیند در رقم
فعل پندارد بجنبش از قلم
یک عده از آدمها دست را نمی بینند و فقط آن قلم را می بینند، فکر می کنند آن قلم می نویسد،اما یک بازوی آن قلم را حرکت میدهد.( الذین یومنون بالغیب)کسانی که به آن دست ایمان می آورند به غیب ایمان می آورند.
••شمهای زین حال عارف وا نمود
عقل را هم خواب حسی در ربود
عقل در خواب محسوسات است
••رفته در صحرای بیچون جانشان
روحشان آسوده و ابدانشان
آنهایی که خوابیدند،و عارفانی که بیدارند، باهم یکی هستند آزادند
••وز صفیری باز دام اندر کشی
جمله را در داد و در داور کشی
یک سوت میزنند، وقتی صبح می شود تمامی ارواح به جسم شان بر می گردند.
••چونک نور صبحدم سر بر زند
کرکس زرین گردون پر زند
فالق الاصباح اسرافیلوار
جمله را در صورت آرد زان دیار
وقتی صبح می شود و افق زرین می شود، وقتی از جسم خارج می شود به عالم بی چونی و بی شکل می رود،عالمی که زمان و مکان ندارد.می بینیم اینجا خوابیده ایم اما در آمریکا هستیم؛ یا در آینده و گذشته ایم، آن زمانی که مصطلح است و با ساعت ما کار می کند، مخصوص عالم ماده است.برمی گردد به صورت ها و جسم ها
•• روحهای منبسط را تن کند
هر تنی را باز آبستن کند
روح ها وقتی به جسم می آیند، دوباره اسیر افکار می شوند دوباره آبستن این افکار و هیجانات و دغدغه ها می شوند.
••اسپ جانها را کند عاری ز زین
سر النوم اخ الموتست این
وقتی میخوابیم آزاد هستیم؛ مانند اسبی که زین آن را برداشته اند تا برود بچرد؛خواب نیز چنین کاری با ما میکند؛ خواب برادر مرگ است.
••لیک بهر آنک روز آیند باز
بر نهد بر پایشان بند دراز
برای اینکه اسب روحمان گم نشود و جسم ما نمیرد یک بندی می گذارند، با یک میخی می بندند، این اسب راه دوری نرود،وقتی مرد آن دنیا می رود؛خواب یک معجزهای است برای انسان تا روح راه، دوری نرود و دوباره به جسم برگردد، تا ببیند غیر از عالم ماده چیزهای دیگری هم هست، خواب آینده را میبیند و تعبیر می شود در آینده آن اتفاق می افتد درحالی که با هیچ علم مادی نمیشود آینده را پیش بینی کرد، دقیقاً همان گونه اتفاق می افتد، در واقع روح به آینده میرود و میبیند و دوباره به جسم برمیگردد؛ وقتی که سیر زمانی را پیش می گیریم، میبینیم این اتفاق افتاد و این ربطی به جبر ندارد، یک معجزه ای است که خداوند نشان می دهد،تا انسان بفهمد غیر از عالم ماده ای که با آن رو به روست عالم ماورایی هم وجود دارد.
••تا که روزش واکشد زان مرغزار
وز چراگاه آردش در زیر بار
در زیر بار تکلیف و جسم بیاورد
••کاش چون اصحاب کهف این روح را
حفظ کردی یا چو کشتی نوح را
کاش خودت را نگه می داشتی در آن چراگاه و عالم بیچونی وسر سبزی به این عالم ماده هرروز ما را نمی فرستاد.
••تا ازین طوفان بیداری و هوش
وا رهیدی این ضمیر و چشم و گوش
هر که او در خواب تر، بیدار تر ،هرکه او بیدارتر، در خواب تر این تناقض را چگونه حل کنیم مولانا می گوید:
هرکس بیدار تر و زرنگ تر در دنیااست ، زرنگی می کند او در خواب تر است،کسی که خوابیده است مثل انسان مرده ای است، آن کسی که زیرکی نمی کند زنده است.
••ای بسی اصحاب کهف اندر جهان
پهلوی تو پیش تو هست این زمان
کسانی هستند که چنین کیفیتی را دارند، اما ما نمی توانیم، ببینیم و بشناسیم.چون عمامه و ریش ندارند،انسان های گمنام هستند، در تلویزیون و رادیو نیستند پس چگونه بشناسید.
••یار با او غار با او در سرود
مهر بر چشمست و بر گوشت چه سود
تمامی حقایق را می شنود، از غار و یار وقتی گوش و چشم و حقایق را نمی شنوند و نمی بینند هزاران کس از اینها باشند تمامی دنیا عارف شوند اما تو عارف نیستی و برایت سودی ندارد.