شرح و تفسیر متنی و صوتی مثنوی معنوی (قبول کردن نصاری مکر وزیر را)

قبول کردن نصاری مکر وزیر را

وزیر می گوید: با من چنین کاری کن وقتی مرا تبعید کردی، بااین سرو وضع آشفته(گوش وبینی ودهان) بریده شده میروم در پیش مسیحیان” می گویم: من هم از اول مسیحی بودم،دینم را پنهان می کردم، شاه واقف شد، فهمید ونتوانستم دینم را پنهان کنم وچنین بلایی به سرم آورد! می گویم: من نیز واقفم به دین مسیحیت (انجیل) همه ی اسرار واحکام دین مسیحیت را میدانم؛از مرگ هم ترسی نداشتم، فقط خواستم علومی که در من وجود دارد ازبین نرود؛(زیرکی ذهن تا چه اندازه است!؟) علومی که من داشتم از مسیحیت ازبین نرود و بتوانم به کسانی که جاهل به دین مسیحیت هستنند بگویم؛

••پس بگویم من بسر نصرانیم
ای خدای رازدان می‌دانیم

••شاه واقف گشت از ایمان من
وز تعصب کرد قصد جان من

••خواستم تا دین ز شه پنهان کنم
آنک دین اوست ظاهر آن کنم

••شاه بویی برد از اسرار من
متهم شد پیش شه گفتار من

••گفت تو چو در نان سوزنست

شاه گفت: این حرفهای تو دروغ است

••از دل من تا دل تو روزنست
من از آن روزن بدیدم حال تو

••حال تو دیدم ننوشم قال تو
گر نبودی جان عیسی چاره‌ام

حال اینها را می گویم؛
اگر عیسی کمکم نمی کرد

••او جهودانه بکردی پاره‌ام
بهر عیسی جان سپارم سر دهم

••صد هزاران منتش بر خود نهم
جان دریغم نیست از عیسی ولیک

جان چیست؟ جان هم برای عیسی میدهم.

••واقفم بر علم دینش نیک‌نیک
حیف می‌آمد مرا کان دین پاک

••درمیان جاهلان گردد هلاک
شکر ایزد را و عیسی را که ما

••گشته‌ایم آن کیش حق را ره‌نما
از جهود و از جهودی رسته‌ایم

••تا به زناری میان را بسته‌ایم

{زنار= کمربند مسیحی}

••دور دور عیسیست ای مردمان
بشنوید اسرار کیش او بجان

••کرد با وی شاه آن کاری که گفت

شاه پسندید، همان کاری را کرد که وزیر میگفت.

••خلق حیران مانده زان مکر نهفت
راند او را جانب نصرانیان

••کرد در دعوت شروع او بعد از آن

تبعیدش کردو آن هم شروع کرد به دعوت کردن و هدایت مردم

این داستان، کارکردهای ذهن را خوب نشان می دهد، تا وقتی که ذهن آلوده نشده است به تلبیس یا ابلیس یا آن زیرکی های جامعه خیلی هنجار است؛ واقعیت ها و حقایق را به خوبی می بیند، یا این گونه بگوییم مومن به حقیقت و حق است؛ اما وقتی در جامعه زندگی می کنیم و آن زیرکی های جامعه را می شناسیم یک چیزهایی با ذهن مخلوط می شود، مثل آن وزیر که قاطی ترسایان شد، ذهن ما همان وزیر زیرک است. هر روز در اثر جامعه ذهن ما زیرک و زیرک تر می شود، ذهنمان تاریک و تاریک تر می شود؛ حق و باطل در هم آمیخته می شود مولانا در فیه ما فیه می‌گوید: همه محتویات را خوانده است میداند چه چیزی حرام و حلال است اما نمی داند آن چیزی که از ذهنش می گذرد، تلبیس است؟ ابلیس است؟وسوسه شیطان است؟ تعقل یا تفکر است؟ فکر هنجار و ناهنجار است؟ چه چیزی در ذهنش است؟ بر اساس آن تصمیم می‌گیرد و تصمیماتی سخت! حالا اگر من علم فقه خوانده باشم بدانم که گوشت سگ حرام است، گوشت خر مکروه، گوشت گوسفند حلال تمامی اینها را بدانم!
اما ندانم افکاری که در ذهن ما وجود دارد کدام حلال است و کدام حرام؟ کدام نیک است و کدام یک بد؟ و از کجا نشأت می گیرد؟ آیا همه آن ها از فطرت پاک من است؟
کدام یک بر اثر القائات جامعه به وجود آمده است؟ کدام فشار جمع است؟ بسیار دشوار است!!این وزیر رفت و قاطی جمع شد و کسی هم متوجه نشد؛ که ذره ذره آن الغائات جامعه قاطی ذهن ما شده است، از دوران بچگی و ما می پنداریم که همه اینها مال ماست! فکر ماست و بیگانه نیست.

داند او خاصیت هر جوهری
در بیان جوهر خود همچون خری

حال این وزیر قاطی ترسایان شده و آنها فکر می کنند وزیر از جنس خودشان است، به او ایمان می آورند و مهم می پندارند؛ ما همه افکارمان را مهم می‌پنداریم، فکر می‌کنیم که خیلی مهم هستند، ما قدرت تمیز و تشخیص افکارمان را نداریم؛ همه چیز در ذهنمان آغشته شده است.

••صد هزاران مرد ترسا سوی او
اندک‌اندک جمع شد در کوی او

••او بیان می‌کرد با ایشان براز
سر انگلیون و زنار و نماز

استاد مسیحی آنها شده است و به عنوان پیشوای خود قبول کرده‌اند؛ ما ذهن زیرک خود را رهبر خود کرده ایم، آنهم عقل زیرک و ناهنجارمان در داستان سیمرغ توضیح داده ایم که عقل کلی و جزئی چیست؛ بر اساس عقل جزئی ناهنجار خود زندگی می کنیم ، می پنداریم پیش برنده در زندگی همین عقل جزئی ناهنجار است؛ این عقل جزئی ناهنجار همان وزیر زیرک نا به کار است؛ گبر و عشوه دهنده همه جمع شده اند به دور وزیر

••او به ظاهر واعظ احکام بود
لیک در باطن صفیر و دام بود

بحث احکام پیش می آید بحث یجوز و لایجوز پیش می آید، وزیر در ظاهر واعظ احکام بود؛هم سود بود هم دام بود؛هم سوت میزد، پرنده می آمد به سمتش هم دام بود و می گرفتنش

{سفیر= سوت است}

••بهر این بعضی صحابه از رسول
ملتمس بودند مکر نفس غول

چگونه نفس آمیخته می شود با وجود ما اما متوجه آن نمی شویم؟ از رسول خدا، صحابه می پرسیدند : ای پیامبر به ما بیاموز که نفس چگونه مکر کند و ما را گول میزند؟

••کو چه آمیزد ز اغراض نهان

قَرض های نهانیش چگونه است؟! که آمیخته می شود با عبادات!؟ این صحابه عاقل این را می پرسیدند!

••در عبادتها و در اخلاص جان
فضل طاعت را نجستندی ازو
عیب ظاهر را بجستندی که کو

نمی‌گفتند: چقدر عبادت کردیم؟ می‌پرسیدند: عیب مان چیست؟ نفس چقدر با ما آمیخته است ؟بدبخت است کسی که به عبادات و کارهای نیک خود فکر می کند؛ که ما همگی همین‌گونه هستیم.

••مو به مو و ذره ذره مکر نفس
می‌شناسیدند چون گل از کرفس

••موشکافان صحابه هم در آن
وعظ ایشان خیره گشتندی بجان

پیامبر مو به مو ذره ذره به صحابه میگفتند آنها با دقت گوش فرا می دادند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *