شرح و تفسیر قصه مطرب و پیغام رسانیدن او

\
دفتر اول بخش ۱۰۷
بقیه قصه مطرب و پیغام رسانیدن
امیرالمومنین عمر رضی الله عنی باو آنچ هاتف آواز داد
قسمت اول
مولانا می خواهد انسان را قانع کند که یک پیر چنگی وقتی از خدا ابریشم بها می خواهد، خداوند میشنود و حاجتش را میدهد، شما این را منکر نشوید، مولانا در لابه لای داستانها مثالهای زیای میاورد؛
مثلا چوب حنانه هم شعور داشت، سنگ هم شعور داشت، عمر هم شعور داشت، یعنی میشود به عمر هم الهام شود ما با خوب و بد بودن عمر کاری نداریم.
••باز گرد و حال مطرب گوشدار
زانک عاجز گشت مطرب ز انتظار
••بانگ آمد مر عمر را کای عمر
بندهٔ ما را ز حاجت باز خر
یک بانگ غیبی می آید به عمر می گوید: ای عمر حاجت بنده ما را روا کن
••بندهای داریم خاص و محترم
سوی گورستان تو رنجه کن قدم
••ای عمر بر جه ز بیت المال عام
هفتصد دینار در کف نه تمام
••پیش او بر کای تو ما را اختیار
این قدر بستان کنون معذور دار
هفتصد دینار از بیت المال بردار بنده خاص و مقرب و خوبی داریم که الان در قبرستان است و این پول را به آن بده
••این قدر از بهر ابریشمبها
خرج کن چون خرج شد اینجا بیا
••پس عمر زان هیبت آواز جست
تا میان را بهر این خدمت ببست
عمر از هیبت آن حاتف غیبی از خواب بیدار می شود و اراده می کند این کار را انجام دهد.
••سوی گورستان عمر بنهاد رو
در بغل همیان دوان در جست و جو
پولها را بغل کرده و میرود تا ببیند این بنده مقرب خدا کیست؟
••گرد گورستان دوانه شد بسی
غیر آن پیر او ندید آنجا کسی
از کنار پیر چنگی می گذشت، چندین بار قبرستان را میگشت کسی را جز پیر چنگی ندید.
••گفت این نبود دگر باره دوید
مانده گشت و غیر آن پیر او ندید
گفت: نه!فکر نکنم این باشد، این که پیر چنگی است!
همان مطرب کوچه بازی که همیشه میگفتیم مطرب است با دین و فقه جور در نمیاد، نمی تواند بنده مقرب خدا باشد.
••گفت حق فرمود ما را بندهایست
صافی و شایسته و فرخندهایست
••پیر چنگی کی بود خاص خدا
حبذا ای سر پنهان حبذا
••بار دیگر گرد گورستان بگشت
همچو آن شیر شکاری گرد دشت
••چون یقین گشتش که غیر پیر نیست
گفت در ظلمت دل روشن بسیست
شاید در ظلمت دل روشنی باشد، شاید همین پیر چنگی باشد، ما پیر چنگی را ظلمانی و مطرب می بینیم شاید در نزد خداوند انسان روشنی است.
••آمد او با صد ادب آنجا نشست
بر عمر عطسه فتاد و پیر جست
عمر با ادب کنار پیر چنگی می نشیند، پیر چنگی خواب بود که عمر عطسه می کند و پیر بیدار میشود
••مر عمر را دید ماند اندر شگفت
عزم رفتن کرد و لرزیدن گرفت
عمر از نظر اخلاق تند خو بود که حضرت علی در نهج البلاغه اشاره می کند به تند خو بودن عمر
پیر چنگی از عمر می ترسد،
می گوید: آمده که من را مجازات کند، بلند می شود وبا ترس و لرز می خواهد فرار کند.
••گفت در باطن خدایا از تو داد
محتسب بر پیرکی چنگی فتاد
در دلش می گوید: خدایا امشب برای تو نواختم به جای آنکه ابریشم بها بدهی این داروغه را به دنبال من فرستادی
••چون نظر اندر رخ آن پیر کرد
دید او را شرمسار و رویزرد
عمر نگاه می کند می بیند پیر چنگی شرمسار و روی زرد است.
••پس عمر گفتش مترس از من مرم
کت بشارتها ز حق آوردهام
عمر گفت: از من نترس که از جانب خداوند برایت بشارتهایی آورده ام.
••چند یزدان مدحت خوی تو کرد
تا عمر را عاشق روی تو کرد
خداوند آنقدر در خواب تعریف تو را کرد که من عاشقت شدم.
••پیش من بنشین و مهجوری مساز
تا بگوشت گویم از اقبال راز
عمرگفت: پیش من بنشین و فرار نکن تا برایت بگویم چه اقبالی سوی تو آمده است.
••حق سلامت میکند میپرسدت
چونی از رنج و غمان بیحدت
خداوند سلامت کرد و گفت: قبل از آنکه پول را بدهی حالش را بپرس
••نک قراضهٔ چند ابریشمبها
خرج کن این را و باز اینجا بیا
این هم مقداری ابریشم بها است که خداوند فرستاده این را خرج کن و دوباره نزد من بیا از بیت المال برایت مقرری بدهم.
••پیر لرزان گشت چون این را شنید
دست میخایید و بر خود میطپید
پیر چنگی از عشق خداوند می تپید.
••بانگ میزد کای خدای بینظیر
بس که از شرم آب شد بیچاره پیر
پیر چنگی میگفت: خدایا من را شرمنده کردی از شرم آب شدم.
••چون بسی بگریست و از حد رفت درد
چنگ را زد بر زمین و خرد کرد
آنقدر گریه کرد و چنگ را بر زمین زد و خورد کرد.
••گفت ای بوده حجابم از اله
ای مرا تو راهزن از شاهراه
گفت: ای آلت موسیقی تو بودی حجاب بین من و خدا، تو بودی که عمری مرا از شاهراه دور کرده بودی، توجیه و فرافکنی می کند که حجاب من این مطربی بوده است.
••ای بخورده خون من هفتاد سال
ای ز تو رویم سیه پیش کمال
من نتوانستم راه کمال را پیش رو بگیرم و رو سیاه هستم.