شرح و تفسیر قصه دیدن خلیفه لیلی را

دفتر اول “بخش ۱۷”
قصه دیدن خلیفه لیلی را “قسمت اول”

••گفت لیلی را خلیفه کان توی
کز تو مجنون شد پریشان و غوی

یک روز خلیفه به لیلی گفت: تو اینگونه مجنون و پریشان و گمراهش کردی

••از دگر خوبان تو افزون نیستی
گفت خامش چون تو مجنون نیستی

تو کجا زیبا هستی لیلی گفت خاموش، ای خلیفه حرف نزن، تو مرا زیبا نمی بینی (تو با آن ذهن زیر کت ، این تعبیر و تفسیر هاو قیاس ها و مقایسه هایی که جامعه بهت یاد داده است انسان به من نگاه می کنی ) انسان از کجا میداند، چه کسی خوشگل است، و چه کسی نه، ما در زمان کودکی همه را زیبا می دیدیم، نمی‌دانستیم چه کسی خوشگل است، چه کسی نه ! وقتی خاله به خانه ما می آمد،با مادرم به گفتگو می نشستند و من هم ذوق میکردم ، چهره اش را میدیدم محبت می بارید ،کلمه خوشگل بودن و نبودن بعداً در ذهن ما ظاهر شد ؛

وقتی در کوچه می نشستیم با بچه ها ، در زمان کودکی میگفتند فلان دختر زیباست ،فلان پسر زیباست، من با دقت گوش می دادم، ببینم یعنی چه زیباست واقعا نمی دانستم یعنی چه، میدیدم می گفتند: ابروهایش کمان است،لب هایش غنچه است ،موهایش مشکی است و کمرش باریک، این الگوها کم‌کم در ذهن من هم وارد شد وقتی کسی را می دیدم، با دید دیگری نگاه میکردم، با آن تعبیر و تفسیر هایی که یاد گرفته بودم نگاهشان می کردم، می‌گفتم، این خاله از آن خاله زیباتر است، این از آن یکی بهتر است در واقع بیدار شده بودم و به هنجارهای جامعه زیرک شده بودم، ذهنم بیدار شد، به الگوها و معیارهای جامعه و از آن زمان، من به خواب فرو رفته ام از آن زمان است که انسان به خواب میرود،( حالا جامعه زودتر بچه ها را گول میزند و به خواب می برد، خیلی زود سوار بر آنها می شود، در زمان ما در مقطع راهنمایی بود و الان در مقطع دبستان و شاید هم کمتر الگو ها و معیارها را یاد می گیرند، آنگونه نگاه کنند که جامعه یاد داده است، شاید اگر جامعه به ما نمی آموخت خوب و بدظاهری را من نمی دانستم؛)

••هر که بیدارست او در خواب‌تر
هست بیداریش از خوابش بتر

هرکس به این معیارهای جامعه بیدار است ، این الگو ها را در ذهن خود ثبت می کند، زیرک تر میشود، در خوابی عمیق است؛ پیامبر فرمود: مردم در خوابند ،وقتی مردند بیدار می شوند، جامعه ما را خواب می کند؛ بیداراست ،راه می رود اما از خواب بدتر است، ما مردهایی هستیم ،که درروی خاک راه می رویم، با بیداریمان چه فرقی دارد؛ بیداریمان بدتر از خوابمان است ،در خواب آن زیرکی ها را نداریم و در بیداری داریم.

••چون بحق بیدار نبود جان ما
هست بیداری چو در بندان ما

وقتی جان من در بیداری حق و حقایق را نمی بیند، حقایق و واقعیت ها را نمی بیند، آن چیزی را که خودش می بیند واقعیت می‌پندارد، می خواهم هزار سال بیدار نشوم این بیدار بودن، در بند بودن و زنجیر بودن است، جان ما چنان کیفیتی را پیدا کرده است، ذهن ما اینگونه است، در خودتان ببینید فقط تئوری نشنوید عمل کردن را شروع کنید دیدن خود مساویست با عمل کردن

••جان همه روز از لگدکوب خیال
وز زیان و سود وز خوف زوال

فکر از صبح تا شب لگدکوب خیالات است ،انقدر فکر و خیال می کنیم که جانمان را این فکر و خیال ها لگدکوب می کند.

••نی صفا می‌ماندش نی لطف و فر
نی بسوی آسمان راه سفر

خفته آن باشد که او از هر خیال
دارد اومید و کند با او مقال

مولانا می‌گوید: می‌دانید خفته چه کسی است؟ خفته آن کسی است ،که مثل ما صبح تا شب با خودش حرف میزند، ذهن من درگیر است، فکرمان با همدیگر درگیر است و به جان هم افتاده اند ،ذهن وراجمان ، نشان دهنده خفته بودنمان است، ما کی بیدار می شویم خدا داند؛ این افکار را واقعی می پندارد و به آن امید می بندد، با افکار خود حرف می زند یعنی یک ذهن خفته دارد این چنین کسی گفته است ،
چشمش بسته است و گوشش نمی شنود؛ چشم می بیند، در حالی که نمی بیند، گوشش می شنود، درحالی که نمی شنود؛ یک مثال همانطور که افرادی در خواب محتمل می شوند ،شیطان می آید و خود را حوری در خواب نشان میدهد، با انسان همبستر میشود،

••دیو را چون حور بیند او به خواب
پس ز شهوت ریزد او با دیو آب

از روی شهوت نیرویش از دست میرود” همان طور که در خواب شیطان را من حوری می بینم، در بیداری هم چون خفته هستم، با خیال از خود زندگی می کنم نه با واقعیت پس من یک انسان خفته هستم؛

••چونک تخم نسل را در شوره ریخت
او به خویش آمد خیال از وی گریخت

وقتی بیدار شد دید که در شوره زار است ،می بیند که تمام خواب بوده است، وقتی ما هم میمیریم ،از خواب بیدار می شویم و پشیمان میشویم.

••ضعف سر بیند از آن و تن پلید
آه از آن نقش پدید ناپدید

می بیند که بدنش سست است و آلوده شده ، آه از آن خیالاتی که خودشان را واقعی نشان میدهند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *