شرح و تفسیر صبر فرمودن اعرابی زن خود را وفضیلت صبر و فقر را بیان کردن با زن

دفتر اول بخش ۱۱۴
صبر فرمودن اعرابی زن خود را وفضیلت صبر و فقر را بیان کردن با زن
••شوی گفتش چند جویی دخل و کشت
خود چه ماند از عمر افزونتر گذشت
مرد به زنش می گوید: چقدر ذهنت به فکر سود و زیان است!
بیشتر عمرمان گذشته است.
••عاقل اندر بیش و نقصان ننگرد
زانک هر دو همچو سیلی بگذرد
••خواه صاف و خواه سیل تیرهرو
چون نمیپاید دمی از وی مگو
عمر مانند سیلی میگذرد، خواه صاف بگذرد یا گِل آلود بالاخره می گذرد.
••اندرین عالم هزاران جانور
میزید خوشعیش بی زیر و زبر
••شکر میگوید خدا را فاخته
بر درخت و برگ شب نا ساخته
فاخته، کبوتر و گنجشک را بنگر چگونه شکر خدا را به جای می آورند در حالی که غذای شب را هم آماده نکرده اند اما نگران نیستند.
••حمد میگوید خدا را عندلیب
کاعتماد رزق بر تست ای مجیب
بلبل با آوازش حمد خدا را می گوید! به خدا چه می گوید؟ می گوید اعتماد رزق ما به توست، تو روزی رسانی”
••باز دست شاه را کرده نوید
از همه مردار ببریده امید
باز، همان پرنده شکاری دست شاه را امید خودش قرار داده است.
••همچنین از پشهگیری تا به پیل
شد عیال الله و حق نعم المعیل
از پشه تا پیل مخلوق خداوند هستند و عیال الله هستند و خداوند بهترین نگهدارنده عیالش است.
••این همه غمها که اندر سینههاست
از بخار و گرد باد و بود ماست
در اینجا بحث عوض می شود و مولانا با ما کمی صحبت می کند.
••این غمان بیخکن چون داس ماست
این چنین شد و آنچنان وسواس ماست
این غمهای ذهنی و روانی که می کشیم به خاطر بودن منیت، هستی کاذب و وجود من است اگر اینها نبود که لذت و شادی میاورد این غمهای فکری، ذهنی و نفسانی مانند داس عمر را میکَند.
ذهن چه می گوید؟نکند اینگونه شود؟ نکند آنگونه شود؟ اینها وسوسها و ناهنجاریهای ذهنی هستند.
••دان که هر رنجی ز مردن پارهایست
جزو مرگ از خود بران گر چارهایست
رنجهای ذهنی و روانی نشان مرگ توست، نشان میدهد به سمت فنا میروی” نه فنا به معنای عرفانی بلکه تو خودت را از بین میبری اگر می توانی اینها را از خودت واقعا دور کن و بریز تا حیات جاوید پیدا کنی
••چون ز جزو مرگ نتوانی گریخت
دان که کلش بر سرت خواهند ریخت
تو غم داری! به خاطر زیانها غمگینی! به خاطر سودها خوشحالی! وقتی بمیری که همه آنها را از دستت خواهند گرفت آن وقت چه تلخیهایی را متحمل خواهی شد؟! برای خودش جهنمی است! وقتی الان نمی توانی ذهنت را پاک کنی هنگام مرگ همه داریهایت از بین خواهد رفت!
••جزو مرگ ار گشت شیرین مر ترا
دان که شیرین میکند کل را خدا
اگر این ذهنیات تو پاک شود، شیرین، قند، عسل، ذهنت گل و بلبل وسنبل شود که جزوی از مرگ است بعد از مرگ بهشت را تجربه خواهی کرد.
••دردها از مرگ میآید رسول
از رسولش رو مگردان ای فضول
دردهایی که در این دنیا میچشی پیغامبر، رسول و فرستاده ای از طرف مرگ است که ای انسان بدان که این دردها رسولان من هستند روزی این دردها جمع می شوند تو را می کشند. پس این دردها را تحمل کن” در مورد درد مولانا بسیار گفته است.
••هر که شیرین میزید او تلخ مرد
هر که او تن را پرستد جان نبرد
شیرین به معنای قند، عسل و شور و شعف درونی نیست بلکه می گوید: هر کسی در این دنیا تخدیر می کند یا به دنبال لذات ذهنی است آن خیلی تلخ خواهد مُرد چون آن به واسطه دارییهایش و تنش لذت میبرد و هنگام مرگ آنها گرفته می شوند، برای چنین شخصی چقدر جان کندن تلخ است!هر که برای تنش کار می کند نمی تواند جاوید باشد.
••گوسفندان را ز صحرا میکشند
آنک فربهتر مر آن را میکشند
کدام گوسفند را می کُشند؟ آنکه فربه تر است!
جانور فربه شود از راه نوش
آدمی فربه شود از راه گوش
درون ما با تعریف و تمجید فربه تر و بزرگتر می شود، نفسمان بزرگتر می شود نه خودمان”
••شب گذشت و صبح آمد ای تمر
چند گیری این فسانهٔ زر ز سر
مرد به زن می گوید: چقدر از مال دنیا حرف میزنی ای زن”
••تو جوان بودی و قانعتر بدی
زر طلب گشتی خود اول زر بدی
مرد به زنش می گوید،اما در واقع به ما می گوید؛ جوان بودی قانع تر بودی، الان به دنبال زر می گردی وجود خودت زر بود! زر می خواهی چکار!!؟
••رز بدی پر میوه چون کاسد شدی
وقت میوه پختنت فاسد شدی
رز همان درخت انگور است. وقتِ میوه پختنت چرا فاسد شدی؟ یک درختی بودی که میوه هایت داشت میرسید چرا وقتی که میوه می خواست برسد خراب شدی؟
••میوهات باید که شیرینتر شود
چون رسن تابان نه واپستر رود
میوه وجود انسان چیست؟
هیجانات و افکار است! هر چقدر که عمرت جلو میرود باید آن افکارت شیرین تر و ذهنت هنجارتر شود. مانند طنابی که قدیم از علوفه میبافتند باید هرروز طنابت بزرگتر شود نه اینکه بر عکس شود. اگر طناب را به سمت راست بپیچانی طناب محکمتر بافته می شود اگر به سمت چپ بپیچانی باز و خراب می شود رشته ها پنبه می شود؛ می گوید: چرا هر چه عمرت جلوتر میرود رشته هایت پنبه می شود؟!
••جفت مایی جفت باید همصفت
تا برآید کارها با مصلحت
دو جفت بایکدیگر باید سنخیت و شباهت داشته باشند تا کارها جلو رود.
••جفت باید بر مثال همدگر
در دو جفت کفش و موزه در نگر
جفت باید با هم شبیه شوند. به دو جفت کفش نگاه کن! شبیه هم هستند! اگر شبیه هم نباشند نمی توان راه رفت.
••گر یکی کفش از دو تنگ آید به پا
هر دو جفتش کار ناید مر ترا
اگر یک جفت کفش تنگ باشد آن جفت دیگر هم به کارت نخواهد آمد! یک جفت کفش اگر سوراخ و پاره باشد آن جفت دیگر هم به کارت نخواهد آمد!
••جفت در یک خرد وان دیگر بزرگ
جفت شیر بیشه دیدی هیچ گرگ
یک جفت بسیار بزرگ و جفت دیگر بسیار کوچک باشد مگر می شود؟! مگر شیر با گرگ جفتگیری می کند؟!
••راست ناید بر شتر جفت جوال
آن یکی خالی و این پر مال مال
در جوال پشت شتر یک سمت گندم و سمت دیگر خالی میگذاری، مگر می شود یک سمت خالی وسمت دیگر گونی گندم باشد؟! از یک سمت خواهد افتاد باید دو سمتش پُر باشد
••من روم سوی قناعت دلقوی
تو چرا سوی شناعت میروی
مرد می گوید: من سوی قناعت میروم ای زن تو چرا به سمت سرزنش و ملامت میروی!؟
••مرد قانع از سر اخلاص و سوز
زین نسق میگفت با زن تا بروز