شرح و تفسیر دفع گفتن وزیر مریدان را

دفتر اول بخش “۲۶”

دفع گفتن وزیر مریدان را

وزیر به مریدان جواب میدهد، آنها را دفع می کند باحرفهایش اما حرفهای بدی هم نمیزند، خیلی، خیلی، حرفهای دقیق و خوبی میزند؛ زبان‌ حال مولاناست. مولانا از زبان وزیر حرفهایی به ما یادمیدهد، مخاطب وزیر، مریدانش هستنند. مخاطب مولانا،ما هستیم. پس خوب گوش فرا دهید.

 

•• گفت هان ای سخرگان گفت و گو
وعظ و گفتار زبان و گوش جو

وزیرمیگوید: ای مریدان بیدارباشید مولانا هم به ما می گوید: بیدار باشید ای به مسخره گرفته شده ی گفتگوها، درجای دیگر مولانا می گوید: جمله خلقان سخره اندیشه اند اینجا می گوید: سخره شدگان گفتگو حال ما مسخره شده ی اندیشه هستیم،یا گفتگو هستیم! فرقی ندارد؛ فکر یک نوع گفتگوی درونیست، ذهنی، خیالات است، پس یکیست می گوید: شما وعظید، خطابه، گفتار،زبان هستید( زبانتون یک مترهست) گوشتان کر همه عاشق این هستنند، که بروند روی منبرحرف یادمردم دهند؛ همه عاشق این هستنند، که دیگران رانصیحت کنند؛ اما کو، گوش؟ همه دنبال این هستنند که حرف بزنند،اما گوشی برای شنیدن نیست. خرج انسان از زبانش است؛دخلش از گوشش است؛خدا کند ما دخلمان بیش از خرجمان باشد، تا ورشکستِ، روحی نشویم؛

••پنبه اندر گوش حس دون کنید
بند حس از چشم خود بیرون کنید

ما یک جسم مادی داریم،همین جسمی که هست؛ یک جسم برزخی داریم،فکر کنیدکه درون این ( جسم مادی) هست؛ فرض را براین بگیرید که دو تا جسم داریم؛ (در برنامه های تلویزیونی دیدیدکه، یک نفرمی خوابد،کارگران می خواهدمثلا نشان دهدکه این فرددارد خواب می بیند! دو جسم ایجادمی کند، یکیش خواب است، یکی دیگر بلندمیشود از آن جسم مادی،ویا در بعضی می بینید از سخره افتاد و له شد،بعداز درون جسمش یک جسم دیگر بلندشدورفت) حالا اون جسم دومی را جسم برزخی در نظر گیرید، یاجسم مثالی این جسمی که ما می بینیم،جسم واقعی وفیزیکی است؛ پنج حس، این جسم دارد،
پنج حس ،آن جسم دارد؛ مولانا می گوید: تا زمانی که این حس ها بیدارند، جسم برزخی نمی تواند، با آن حواس پنجگانه اش ادراک کند؛ پس برای اینکه جسم برزخی، یا مثالی ادراکاتش را شروع کند، بایداین جسم فیزیکی بمیرد. حالا یا مردن عرفانی یا واقعی بایدبمیرد؛

النوم اخول الموت
خواب برادرمرگ است.

وقتی می خوابیم، خواب می بینیم که انارمی خوریم، صبح که بیدارمیشویم،شکلش وطعمش یادمان هست؛با کدام دهان خوردی؟این دهان که بسته بود!با کدام چشم دیدی که قرمزی آن یادت است؟با آن جسم مثالی ،جسم مثالی خورده وطعم انرا چشیده، شکل ورنگ آن را هم دیدهاست، با چشمش، با زبانش هم چشیده است؛جسم مثالی دربند،مکان وزمان نیست، در بندمادیات نیست، می تواندوقتی می خوابید، ببینید در اصفهان یا تهران هستید؛مکان و زمان برایش معنی ندارد. می بینید که رفته اید به زمان گذشته، کودکی، دبیرستان، راهنمایی با آن دوستانت می گردید یا به آینده رفته اید، میرویدبه فردا و فرداها؛ بعداً یک اتفاقی می افتد  و می گوید: من این را در خواب دیده بودم. پس برای جسم مثالی زمان ومکان معنا ندارد. پس تازمانی که این جسم مادی بیداراست، جسم مثالی خواب است. زمانی جسم مثالی بیدار میشود که این جسم مادی خواب باشد. حس دون کدام حواس است؟حواس این جسم فیزیکی را دون خطاب می کند(مولانا) حجابها را کنار بزنید از جلوی چشمتان

••پنبهٔ آن گوش سر گوش سرست
تا نگردد این کر آن باطن کرست

پنبه ای که نمی گذارد، گوش جسم مثالی بشنود، این گوشی مادیست؛ حواس ظاهری”،حواس باطنی،”حواس باطنی، برای جسم برزخی است. حواس ظاهری، برای جسم مادی است.تا این کر نشود، آن بیدارنمیشود(حواس باطنی)

 

••بی‌حس و بی‌گوش و بی‌فکرت شوید
تا خطاب ارجعی را بشنوید

 

دفع گفتن وزیر مریدان را قسمت دوم

•• بی‌حس و بی‌گوش و بی فکرت شوید
تا خطاب ارجعی را بشنوید

یا ایتا النفس المطمئنه ارجعی الی ربک برگرد به سمت پروردگارت! پس شرط برگشتن چیست؟ به کدام نفس ‌و کیفیت از وجود، می گویند: برگرد به سمت پروردگارت، درحالی که پروردگارت از تو راضی است و تو هم از او راضی هستی. کیفیتی که در آن انسان بی‌حس شده است ، حس ظواهر دیگر نمی تواند گولش بزند ظاهر آدمها گولش نمی زند شهوت، ظاهر ساختمانها، ظاهر ماشین، خودرو گولش نمیزند.می‌بینیم که تمام آدمها، در بند ظواهر هستند.وقتی می‌گوید ما گول دنیا را میخوریم! گول چه چیزی را می‌خوریم؟

گول زیبایی‌های دنیا را می‌خوریم! اما نمی‌دانیم که اینها گذرا هستند، یک کیفیتی که در آن فکر بخوابد؛ چگونه؟ حالا بعداً در مثنوی خواهیم خواند.

••تا به گفت و گوی بیداری دری
تو زگفت خواب بویی کی بری

تا زمانی که تو داری گفتگو میکنی می‌توانی بخوابی؟ نه ! زمانی گفتگو قطع می‌شود، بعدش می‌خوابی پس تا زمانی که ذهنت کار میکند، در اینجا خواب باطن است، چه وقتی میتوانی بروی از خواب باطن بو ببری از حق بویی ببری

••سیر بیرون است قول و فعل ما
سیر باطن هست بالای سما

این حرف زدن وکارهایی که ما می‌کنیم، سیر در عالم مادی است؛ به تلمیح اشاره حرف می‌زند مولانا مطلب را باز نمیکند، ماچرا باز کنیم؟ پا به پای مولانا پیش برویم ببینیم چه میشود. سیر باطن، همان سیر آسمانی است.تا همین حد.

••حس خشکی دید کز خشکی بزاد
عیسی جان پای بر دریا نهاد

پنج حس ظاهری فقط خشکی را میبیند. گفتیم که خشکی، تمثیل عالم ماده است و دریا تمثیل عالم یکرنگی و حق خشکی تمثیل عالم رنگارنگی است از وقتی ما به دنیا آمده‌ایم ، حواس پنجگانه‌یمان که کار می‌کند، فقط خشکی را دیده است دنیای مادی را دیده است چون در خشکی زاده شده، اما جان ما از این عالم نیست! وجود واقعی ما از این عالم نیست.
مولانا می‌گوید :

• بشنو از نی چون حکایت میکند
وز جداییها شکایت می کند
وز نیستان تا مرا بگریده اند
وزنفیرم مرد و زن نالیده اند

از نیستان بریده شده‌ام از وطنم دورم جان من از وطنم و آن دریا دور شده است به علت وجود زنگارها، تاریکها و حجابها

•• سیرجسم خشک برخشکی فتاد
سیر جان پا در دل دریا نهاد

•• چونک عمر اندر ره خشکی گذشت
گاه کوه و گاه دریا گاه دشت

وقتی من نمی‌خواهم بروم دریای حق، به قرارگاه حق برسم وقتی من می‌خواهم همیشه در خشکی زندگی کنم! چه فرقی میکند، که در کوه یا دریاچه‌ای که در خشکی وجود دارد ، زندگی کنم؟
آن هم رنگارنگ است ، گاهی یا اینکه دشت. وقتی من نمی‌خواهم، از صورت بگذرم و به باطن برسم، چه فرقی میکند رئیس جمهور بشوم، آدم عادی باشم، درویش، مشهور یا گمنام باشم ،فقیر یا غنی باشم، چه فرقی میکند؟

••آب حیوان از کجا خواهی تو یافت
موج دریا را کجا خواهی شکافت

ای انسان!کاروان رفت تو در خواب و بیابان در پیش کی روی؟ ره ز که پرسی؟ چه کنی چون باشی؟ کاروان رفته، تو در خوابی بیابان هم در پیش است.

•شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل

در دریاچه‌ای که هستی آن دریاچه دارد خشک می شود، محیط آن کوچک و کوچکتر می‌شود، تو همان ماهی هستی، که به فکر نیستی یک جویباری پیدا کنی بروی به سمت دریای حقیقت، توی باتلاق هستی، در تالاب هستی، بالاخره خشکیده میشود، عمر دارد تمام می شود. پس کی می خواهی آن زندگی جاوید ابدی خشک ‌را کسب کنید؟ آب حیوان آب زندگانی ، آبی که خضر به دنبالش بود جاویدان بشود، ازکجاخواهی تو یافت؟

••موج خاکی وهم و فهم و فکر ماست
موج آبی محو و سکرست و فناست

اسرار عالم باطن را از کجا خواهی فهمید؟ موج خاکی وهم و فهم و فکر ماست خیالات، افکار بیهوده، افکار ناهنجار کلی یا جزئی افکار کلی که زیاد ناهنجار نیست افکار جزئی ناهنجار داریم. این‌ها را توضیح داده‌ایم. در نظر مولانا: افکار یا کلی هستند یا جزئی یا دیده جزئی یا دید کلی دیدجزئی را به دو قسمت تقسیم کردیم. دید ( یافکر)جزئی هنجار یا ناهنجار این خیالات و فهم و ظن و گمانی که تو داری، این چیزهایی که از دنیای ماده آموخته‌ای، موج خاکی است. با اینها نمیشود، در دریای باطن حرکت کرد.

••موج خاکی وهم و فهم و فکر ماست
موج آبی محو و سکرست و فناست

موج دریای آبی بیفکری و نیستی است، فناست، نبود خودخواهی و ناهنجاری‌هاست ، ندیدن خود است. آن وقت است که فضائل اصیل از درون انسان می جوشد و می‌آید بیرون و انسان را سیراب می‌کند.

••تا درین سکری از آن سکری تو دور
تا ازین مستی از آن جامی نفور

تا مست دنیایی، از مستی حق دوری، تو مست دنیایی و غرق دنیایی، پس غرق حق نمی‌توانی بشوی چگونه می‌شود انسان هم غرق خشکی شود هم غرق دریا؟! نمی‌شود که! باید از یکی ببُری، مرز میان خشکی و دریا را طی کنیم تا برسیم به دریا.

• تا ازین مستی از آن جامی نفور

تا از جام پیروزی‌های دنیا مستی، از موفقیتهای دنیا مستی ، از زیبایی‌های دنیا مستی نمی گویم: دنیا زیبا نیست، دنیا خیلی هم زیباست و خیلی خوب و عالی است. اما آن چیزهای اعتباری که وجود ندارد، تخیلی است و مولانا می‌گوید: فقط وهم‌ و فهم‌ و فکر هستند. موفقیت چیست؟ وهم و فهم و فکر چون در مقایسه با یکی ناموفقی، در مقایسه با یکی موفقی در مقایسه با یکی دیگر باسوادی درمقایسه با دیگری بیسوادی با یکی دیگر، محترمی با یکی دیگر بی‌ارزش و حقیر اینها وهم و فهم و فکر ماست (موج خاکی است محو و سُکر است وفنا موج آبی است)

تا در این هستی، از آن دوری! تا از این مست هستی، از جام حق نفرتت می‌آید اصلا نمی‌داند که چیست؟ و حرف حق به گوشت بد می‌آید! شیطان نمیگذارد اصلاً جلو بروی که بچشی!!

••گفت و گوی ظاهر آمد چون غبار
مدتی خاموش خو کن هوش‌دار

عادت کن به خاموشی، کم حرف بزن. مولا علی فرمودند: اگر حرف زدن از نقره باشد، خاموشی از طلاست. پس گفتگوی ظاهر(نه ظاهر زبان) چه در ذهنت؟ چه در زبانت حرف میزنی غبار و حجابی است پس این غبار را کنار بزن مدتی خاموش باش

تا زبان حق نگشتی گوش باش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *