شرح و تفسیر خلوت طلبیدن آن ولی از پادشاه جهت دریافتن رنج کنیزک

•• گفت ای شه خلوتی کن خانه را
دور کن هم خویش و هم بیگانه را

••کس ندارد گوش در دهلیزها
تا بپرسم زین کنیزک چیزها

طبیب الهی گفت:می خواهم از کنیزک سوالهایی بپرسم خانه را خالی کنید.

•• خانه خالی ماند و یک دیار نه
جز طبیب و جز همان بیمار نه
نرم نرمک‌ گفت شهر تو کجاست

طبیب الهی نرم نرم به کنیزک گفت:

•• که علاج اهل هر شهری جداست

علاج هر رذیله ای جداست

•• واندر آن شهر از قرابت کیستت

دوستانت چه کسانی هستند؟ خویشاوندات چه کسانی هستند؟

•• خویشی و پیوستگی با چیستت
دست بر نبضش نهاد و یک بیک

••باز می‌پرسید از جور فلک
چون کسی را خار در پایش جهد
پای خود را بر سر زانو نهد

اگر خاری به پای کسی برود پایش را بر روی زانو میگذارد.

•• وز سر سوزن همی جوید سرش
ور نیابد می‌کند با لب ترش

با نوک سوزن جستجو می کند،با لب ترش می کند.

•• خار در پا شد چنین دشواریاب

خاری در پا رفته اینچنین دشوار است نمی شود پیدایش کرد، با سختی می توان پیدا کرد.

•• خار در دل چون بود وا ده جواب

خاری که در دل فرو رفته است، این ناهنجاریهایی که در دل و ذهن ما فرو رفته آنها را چگونه میشود پیدا کرد؟ چگونه میشود ناهنجاریهای خود را شناخت ودرمان کرد؟

•• خار در دل گر بدیدی هر خسی
دست کی بودی غمان را بر کسی

اگه هر اهل ونا اهلی ناهنجاری، بدی وایراد خودش را میدید،این غمهای روانی وذهنی وجود نداشت؛

•• کس به زیر دم خر خاری نهد

یک نفر زیر دُم خر خاری میگذارد

•• خر نداند دفع آن بر می‌جهد

خر نمی تواند آن خار را دربیارود ورجه ووجه می کندو جفتک میندازد.

•• بر جهد وان خار محکم‌تر زند

این تلاشش باعث میشود که آن خار محکمتر فرو برود.

•• عاقلی باید که خاری برکند

یک عاقلی می خواهد تا بیاید این خار را دربیارود،خر راحت شود. اما خر چکار می کند؟

•• خر ز بهر دفع خار از سوز و درد
جفته می‌انداخت صد جا زخم کرد

خر برای اینکه از این درد راحت شود جفتک می اندازد، هزار جای دیگرش را هم زخم می کند،به درو دیوار می خورد.

•• آن حکیم خارچین استاد بود
دست می‌زد جابجا می‌آزمود

تلاشهایی که ما می کنیم در جهت رفع آشفتگی ، به آن دامن میزند؛ مثلا ما خودمان را ملامت می کنیم!خاک برسرم چرا اینجوری هستم؟ چراباید این خارهارا داشته باشم؟این ناهنجاریهارا داشته باشم؟ هر چقدر من خودم را ملامت وسرزنش کنم، فکر می کنم خار را می خواهم دربیاورم! درحالی که همان جفتک انداختن و همان خار را بیشترفرو کردن‌ است.پس بایدایستاد، سکوت کرد هیچ تلاشی نکرد، هرتلاشی برای برون رفت از آشفتگی روانی به آشفتگیهای روانی دامن میزند و بیشتر می کند الاسکوت، تلاش نکردن

•• کارآن دارد که حق را شد مرید
بهر کار حق زهر کاری برید

راه علاج رفتن به سوی نیستی است، خود را فراموش کردن‌ است. اگرکافرم واگر مومنم فراموشش کن فراموش کنی آن خار درمیاید؛ آن طبیب الهی خارچین بود؛ آمده بود خارهایی که دربدن کنیزک فرو رفته را دربیاورد به اعضای بدنش دست میزدتا ببیند کدام قسمت دردمی کند می فهمد خار در کجاست! اما این کار ظاهری نبود با کنیزک حرف میزد از همه چی حرف میزد ببیند واکنش کنیزک چیست ؟ درمقابل پول واکنش نشان میدهد درمقابل شهوت واکنش نشان میدهد؟ حریص یا خشمگین و آزمنداست؟خودخواه و مغروره است؟
چیست؟باید دردش ،آن رذیله را پیدا کند وبیرون بیاورد.

•• زان کنیزک بر طریق داستان
باز می‌پرسید حال دوستان

••با حکیم او قصه‌ها می‌گفت فاش
از مقام و خواجگان و شهر و باش

باحکیم راحت بود حرف میزد از گذشته خودش میگفت ازمحل اقامتش، خواجگانش، شهرش وطبیب الهی خوب گوش می کرد.

•• سوی قصه گقتنش می‌داشت گوش

دستش را روی نبض کنیزک گذاشته بودوبه چهره اش نگاه می کردمنتظر واکنش کنیزک بود؛

•• سوی نبض و جستنش می‌داشت هوش
تا که نبض از نام کی گردد جهان

منتظر بودکه ببیند نبض کنیزوقتی نام چه کسی میاید میجهد؟

•• او بود مقصود جانش در جهان

مشکل کنیز همان است.

•• دوستان و شهر او را برشمرد
بعد از آن شهری دگر را نام برد

••گفت چون بیرون شدی از شهر خویش
در کدامین شهر بودستی تو بیش

وقتی از وطنت بیرون آمدی درکدام شهر بیشتر اقامت کردی؟هیچ واکنشی نمی بیند! وقتی به شهر سمرقند رسیدند! حال کنیزک تغییر کرد!!!نبضش تندتند زد، طبیب الهی فهمید این کنیزعاشق شده که اهل سمرقنده است. به همین خاطر مریض شده است. چون از عشقش دور افتاده مریض شده است؛ گفت: آدرسش کجاست ؟فهمیدم مشکلت چیست!
درمانت خواهم کرد،شادباش، فارغ باش، دیگر نترس” باران با چمن چکار می کند؟من همان کار را باتو می کنم؛شست وشویت‌ میدهم پاکت می کنم.این سِر بین خودمون بماند به پادشاه نگو هر چند پادشاه از تو بپرسد طبیب چه گفت؟ توچیزی نگو! اگر سِر نگهدار باشی زودتر به مُرادت میرسی”
پیامبرگفت: هرکه سرنگهداشت زود به مرادش میرسد. دانه وقتی زیر زمین پنهان میشود سرسبز میشود.تا زمانی که انسان خودش را در معرض تایید قرار میدهد میگوید: من را ببینید و از خودش تعریف می کند آن سرسبز نمیشود، درونش هیزم خشک است اگه می خواهی سرسبز شوی بایددر زمین پنهان باشی از ترس کنیزبیرون آمد،چون طبیب وعده داده بود؛ حال اینها ظاهر داستان بود. باطن داستان رو بررسی کنیم گفتیم کنیز جسم پادشاه است جسم پادشاه همان ذهن پادشاه است که مریض میشود. انسان وقتی به دنیا میایدکم کم در این جامعه رشد پیدا می کند و جلو میرود، ذهنش مریض و درگیر القائات جامعه میشود.
جامعه معیارها، الگوها، ارزشها، موفقیت هاوافتخارات خودش را درمغز انسان جا می کند انسان به سمت آنها میرود ومریض میشود. در گذرگاه و شکارگاه زندگی پادشاه عاشق کنیز شده (عاشق جسمش شده) درحالی که جسم وذهن من عاشق دنیا شده پس طبیبی باید بیاید و من را درمان کند.

“وقتی میگوید: خلوت کن خانه را
میگوید: پادشاه ذهنت را خالی کن”

ای انسان: “اگر می خواهی با توحرف بزنم ذهنت را خالی کن” این همه وراجی ذهن نباشد،ذهنت به هر سوی نلغزد! نخواهی فهمید که چه میگویم.”یک وویس یا متن می خوانی ذهنت را خالی کن” طبیب از ما می پرسد: وقتی از فطرتت، شهرت، نیستان وجودت جدا شدی بیشتر دغدغه ات در جامعه چه بود؟ عاشق چه چیزی در دنیا شدی؟این دنیا چه ناهنجاری در تو ایجاد کرد؟ طبیب منتظر واکنش ماست که ببیند دردما چیست؟! این جامعه چون مردابی پراز خاراست که ما داخل آن آب تنی می کنیم!خار به بدنمان فرو میرود این جامعه پراز ناهنجاری وناسالمی است، هرکسی در این جامعه رشد کند خارهای جامعه ناچاربه تنش فرو میرود.گفت: وقتی از فطرتت جدا شدی دغدغه ات چه بود؟تا اینکه رسید به سمرقند فهمید که انسان عاشق دنیا شده است.این دنیا ظاهرش شیرین مثل قنداست. سمرقند چو قند. می بیند که پادشاه عاشق زرگرشده، عاشق مال ومنال وقدرت شده است. چون نمی تواند به آن مال وثروت، تمام وکمال برسد مریض شده است.نمی تواند به معشوق خودش برسد کنیزک مریض شد، این کنیز عاشق زرگریست در شهر سمرقند.
از فراق زرگر خون گریه می کند. طبیب میگوید: فهمیدم عاشق زرگری و مشکلت این است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *