شرح متنی داستان پادشاه جهود که نصرانیان را میکشت از بهر تعصب

داستان پادشاه جهود که نصرانیان را میکشت از بهر تعصب
پادشاهی یهودی، می افتد به جان نصرانی ها و عیسویان آنها را می کُشد، به خاطراینکه فکر می کندحق با عقیده ونظریه خودش است. ما همیشه می گوییم: به نظر من” به عقیده ی من” به زَعم من”به فکر من” این زَعم وفکرو عقیده تو حقیقت نمی شود؛ خودت می گویی عقیده ی من ، یعنی تنها عقیده ی من همین است. پس عقیده تو این است، حقیقت نیست؛ در فلان کتابی خواندم،فلان بزرگی گفت،
اینها حقیقت نیست شاید هم باشد اما لزوماً( حقیقت نیست) حالا این شاه جهود هم می آید، مسیحیان را می کشد به عقیده و زعم خودش که دارد موسی را خوشحال می کند،
موسی را با خودش قیاس می کند. می بیند که هر کسی از آن دفاع می کند، و به خاطرش آدم می کشد خوشحال می شود این را تعمین میدهد به موسی،فکر می کند اگر مومنان به دیگر شرایع،(شریعتها)و ادیان را بکشد موسی می گوید: آفرین تو به خاطر من اینها را می کشی ، چه خوب بکُش این داستان در ادامه طوطی وبقال میاید که بحثش (قیاس) است؛پس پادشاه خودش را با موسی قیاس می کند، یک فکر و عقیده ای درونش ایجاد می شود وآن عقیده باعث می شود جنگ به وجود بیاید؛ وقتی انسان متعصب شد، فکر کرد همه کارهایش درست است،فریفته ومغرور شد به خودش هر کاری بکند ظلم است؛
عبادتش هم ظلم است ظلمش هم ظلم است؛
••بود شاهی در جهودان ظلمساز
دشمن عیسی و نصرانی گداز
پدر نصرانی ها وعیسویان را درآورد.
••عهد عیسی بود و نوبت آن او
زمان حضرت عیسی بود! درست است که عیسی شریعت نمی آورد،اما از هرجهت که نگاه کنی همین که آمده ومی گوید:من پیغمبرخدا هستم ، اطاعتش واجب است. دوم ابتدایی از اول ابتدایی اولاتره،
راهنمایی که متاخره، از ابتدایی که متقدم بهتره، اولاتر وکامل تر و دبیرستان، از راهنمایی تکمیل تر است.
••جان موسی او و موسی جان او
موسی وعیسی چه فرقی دارند؟ هر دو از یک حقیقت آب می خورند، جان همدیگر هستنند
••شاه احول کرد در راه خدا
شاه چشمهایش را لوچ کرد، یک دوبینی و چپ دیدن روانی پیدا کرد،.به خاطر تعصب وخودبینی، واقعیتها را همانطور که بود نمیدید،یا بیشتر میدید یا کمتر خیلی سخت است واقعیت را همانطور که هست ببینیم.
••آن دو دمساز خدایی را جدا
گفت استاد احولی را کاندر آ
یک استاد که شاگردش چشمش لوچ بوده
••زو برون آر از وثاق آن شیشه را
گفت احول زان دو شیشه من کدام
می گوید: برو از اتاق شیشه را بیاور، شاگرد می گوید: استاد کدام شیشه را بیاورم؟ استاد می گوید: مگر دوتاست؟یکیست! شاگرد: من دوتا می بینم! استاد: چون تو چشمت چپ ولوچ هست، دوتا می بینی شیشه یکی است!
••پیش تو آرم بکن شرح تمام
گفت استاد آن دو شیشه نیست رو
••احولی بگذار و افزونبین مشو
گفت ای استا مرا طعنه مزن
••گفت استا زان دو یک را در شکن
چون یک بشکست هر دو شد ز چشم
وقتی استاد اصرار شاگر را می بیند!می گوید: برو یکی را بشکن وآن یکی را بیاور، شاگرد وقتی یکی را می شکند، می بیندآن یکی هم نابود شد؛ استاد: دیدی، مشکل از نگاه تو بود؟
••مرد احول گردد از میلان و خشم
(خشم وشهوت مرد را احول کند)
وقتی ما به چیزی میل می کنیم، کشیده می شویم، واقعیت آن چیز را بیشتر از انچه که هست می بینیم، (بهتر می بینیم) وقتی سیر شدیم، شاید واقعیتش را می بینیم،(شاید کمتر از واقعیت) در هر حال ما یا در حال میل کردن وکشیده شدن هستیم،یا در حال دور شدن و نفرت ورزیدن (میلان=خشم،میل، نفرت،نزدیک شدن، دور شدن، میل کردن، فرار کردن) نه وقتی میل می کنیم واقعیت را می بینیم،نه وقتی نفرت وکینه وخشم میورزیم واقعیت را می بینم؛ ما کیفیت روانی پیدا می کنیم هنگام میل ونفرت ، که مولانا به آن می گوید: (احولی) دوبینی یعنی واقعیت را ندیدن، بیشتر یا کمتر دیدن من عاشق دختری هستم، میروم خواستگاری، واقعیتش را نمی بینم، فکر میکنم اگر بااین دختر ازدواج کنم چه زندگی میشود، یک زندگی ایده ال تصور می کنم؛ وقتی میرویم زیر یک سقف، می بینم نه آن نیست، آن میل و کشش بود که من را احوال و لوچ کرده بود؛
که واقعیت را نبینم، بعد از مدتی خشم ودعواو جنگ و جدال بالا می گیرد (نفرت ورزیدن،کینه وخشم) می گویم: بدتر از این زن وجود ندارد، بدتر ازاین زندگی وجود ندارد، لعنت به این زندگی باز هم واقعیت را نمی بینم ،ما هیچگاه در حالت، سکوت وسکون نیستیم؛ یا کشیده میشویم و میل می کنیم یا فرار می کنیم؛
این یک واقعیت بزرگیست در وجود انسان
••شیشه یک بود و به چشمش دو نمود
چون شکست او شیشه را دیگر نبود
وقتی یکی از این دو را بشکنی یا میل کردن یا نفرت ورزیدن در بطن میل کردن، نفرت وجود دارد، در بطن نفرت، میل وجود داره وقتی یکی را بشکنی، آن یکی از بین میرود.
••خشم و شهوت مرد را احول کند
ز استقامت روح را مبدل کند
خشم یعنی، نفرت ورزیدن
شهوت، یعنی میل کردن
انسان را لوچ می کند از لحاظ روانی وفکری، نمی تواندحقیقت را ببیند به خاطر همین قدرت روح را می گیرد؛
••چون غرض آمد هنر پوشیده شد
وقتی غرض و مرض به میان آمد(هنر=واقعیت) واقعیت، حقیقت پوشیده شد، دیگر نمی توانی ببینی، به خاطر وجود غرض ومرضها
••صد حجاب از دل به سوی دیده شد
این غرض و مرضها آمدند به صورت یک فیلترعمل می کنند، جلوی چشمت ایستاده است ، که واقعیت را از پس این فیلترها ببینید؛ زمانی که عصبانی هستی واقعیت را نمی توانی ببینی، واقعیت را بعد از آنکه خاموش شدی می توانید ببینید؛ بعد پشیمان می شوی” موقع عصبانی شدن خشم آمده به صورت یک عینک دودی بین تو وواقعیت قرار گرفته است.
••چون دهد قاضی به دل رشوت قرار
کی شناسد ظالم از مظلوم زار
قاضی از ظالم رشوه گرفته است،این قاضی نخونده ونپرسیده آمده حق را داده به کسی که از آن رشوه گرفته است؛این کجا مظلوم و ظالم را میشناسد؟ ما هم به خودمان با پیش فرض نگاه می کنیم، میگم چون فلان اتوریته،عالم ، مرجع، استاد این حرف را گفته پس( نتیجه واستدلال غلط) این فکر درست است. نیازی نیست من دیگر فکر کنم، بهتر ازما وعاقلتر از ما فکر کردنند، این نتیجه را گرفتند،دیگر نیازی نیست ما فکر کنیم؛ اینگونه نمی توانیم حق وباطل را بشناسیم.
حق و باطل آنی است که بهتر از من شناخته و گفته تو هم همین کار را بکن” این تعصبات، پیش فرضها، نظریه ها که با آن به دنیا نگاه می کنیم ، اینها همش رشوه هایی هستنند که نمی گذارند، ما حقیقت و حق را ببینیم؛ این عقل قاضی ما نمی تواند تشخیص بدهد قدرت تمیزومحکش از بین میرود.
••گشت احول کالامان یا رب امان
به خاطر آن تعصبات جهودانه و جهولانه چنان به خودش اطمینان کامل داردکه:
••صد هزاران مؤمن مظلوم کشت
که پناهم دین موسی را و پشت
صدهزارتا مومن به دین مسیحیت را کشت که دارم از موسی دفاع می کنم؛ حتما موسی آن دنیا هم برای من هدیه آماده کرده تشکر می خواهد بکند. انسان وقتی انقدر پیش فرضش غلط باشد( پیش فرض همه نوعش غلط است) چرا ما واقعیت را بدون پیش فرض نبینیم؟ چرا اصلا واقعیت را نبینیم؟ چرا عادت کرده ایم از پشت دانستگی و پیش فرض نگاه کنیم؟ بدون فیلتر نگاه کردن چه عیبی دارد؟