دفتر اول” بخش ۹۵” مضرت تعظیم خلق و انگشت نمای شدن

قسمت اول
در بخش قبل مولانا از مضرات انگشت شمارشدن، شهرت ومقام طلبی گفت
هر کس مطرب شود با عام وخاص وبخواهد خودش را نشان مردم دهد و تایید بگیرد مرغ جانش اسیر قفس تن میشود و رهایی پیدا نمی کند.
دانه باشی مرغکانت برکنند
غنچه باشی کودکانت برکنند
دانه پنهان کن به کلی دام شو
غنچه پنهان کن گیاه بام شو
این همه انسانها دنبال انگشتنما شدن و خاص شدن هستند نمیدانند چه مضراتی دارد.
••تن قفسشکلست تن شد خار جان
در فریب داخلان و خارجان
تن! قفس و خار طوطی جان است.
هر کجا در مثتوی از تن می گوید منظور ذهن انسان است، نه جسم و این ذهن انسان است که فریب می خورد به خاطر فشارهایی که از درون و بیرون می آید.
••اینش گوید من شوم همراز تو
وآنش گوید نی منم انباز تو
یکی گوید: من همراه تو میشوم!
دیگری می گوید: من شریک تو می شوم! تو خوب و خاص هستی!
••اینش گوید نیست چون تو در وجود
در جمال و فضل و در احسان و جود
••آنش گوید هر دو عالم آن تست
جمله جانهامان طفیل جان تست
ریاکاران و منافقان می گویند: جانمان به فدای جان تو!
سجده خلق از مرد و زن
زد دل فرعون را رنجور کرد
فرعون نمیگفت من خدا هستم انقدر ریاکاران جلویش خم و راست شدند و گفتند: تو خدای بزرگ ما هستی فرعون گفت: ان ربکم الاعلی
جان انسان فرعون می شود، نباید گذاشت مردم تعریف کنند و انسان از اینکار لذت نفسانی ببرد.
حتما چیزی از تو می خواهند که تعریفت می کنند.
••او چو بیند خلق را سرمست خویش
از تکبر میرود از دست خویش
وقتی انسان ببیند که مردم سرمست او شدند، تشویقش می کنند، برایش کف میزنند کبر و غروری و حالت مستی به انسان دست میدهد که دیگر عقلش کار نمی کند؛
همه مست می انگور نمی شوند، بلکه مست تعریف مردمند و می خواهند که به جایی برسند شهرت و مقام کسب کنند که دیگران تعریف کنند و آنها سرمست شوند.
••او نداند که هزاران را چو او
دیو افکندست اندر آب جو
انسان هنوز بدان آگاهی نرسیده است که هزاران فرد چون من در نقاط مختلف دنیا، در طول تاریخ همین فریب را خورده اند و شیطان از همین راه فرییشان داده است.
••لطف و سالوس جهان خوش لقمهایست
کمترش خور کان پر آتش لقمهایست
ای انسان: اینکه تعریف بشوی خیلی لذت بخش است، اما ظاهرش شیرین است باطنش آتش است!
(این تعریفها را به خودت نگیر)
••آتشش پنهان و ذوقش آشکار
دود او ظاهر شود پایان کار
شیرینی آن آشکار است و فریب می خوری، اما آتش آن پنهان است.
گاهی ما می بینیم از درونمان آتشی به نام خشم، حسادت، مقایسه بیرون می آید و مارا میسوزاند؛
این چه آتشی است؟ همان آتش تعریف و تمجید مردم است، وقتی تعریف
می کردند ما خوشحال میشدیم آن آتشی که پنهان بود حال سر باز کرده است.
التين
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ
ﻛﻪ ﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻴﻜﻮﺗﺮﻳﻦ ﻧﻈﻢ ﻭ ﺍﻋﺘﺪﺍﻝ ﻭ ﺍﺭﺯﺵ ﺁﻓﺮﻳﺪﻳﻢ .(٤)
ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ
ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺴﺖ ﺗﺮﻳﻦِ ﭘَﺴﺘﺎﻥ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻳﻢ .(٥)
قسمت دوم
مولانا در اینجا به یک اصل اساسی خودشناسی اشاره دارد
می گوید: اگر از فحش و بدگویی دیگران ناراحت میشوی یقیقاً از تعریف آنها هم خوشحال میشوی دو روی یک سکه اند.
یک سکه داریم به نام وابسته بودن و قضاوت دیگران
یک سمت سکه تعریف دیگران است
یک سمت هجو و ذَم و راندن دیگران است.
نمی توان یک روی سکه را برداشت و یک روی دیگر را گذاشت این سکه را یا برمیداری یا میگذاری
یا وابسته قضاوت دیگران هستیم یا نیستیم!
اگر وابسته هستیم از تعریف خوشحال میشویم و از بدگویی ناراحت.
اگر تحت تاثیر قضاوت دیگران نیستیم نه از تعریف آنها خوشحال میشویم نه از
بد گویی ناراحت.
تمام اشعاری که در ادامه میاید توضیحات تکمیلی همین است.
••تو مگو آن مدح را من کی خورم
از طمع میگوید او پی میبرم
نگو من فریفته تعریف دیگران نمی شوم،
پی میبرم به اینکه طمعی داشت که تعریف می کرد.
(من زرنگم، زیرکم، فریفته تعریف دیگران نمی شوم)
••تو مگو آن مدح را من کی خورم
از طمع میگوید او پی میبرم
همان شخصی که تعریفت می کرد اگر در جمعی ناسزایی گوید
••مادحت گر هجو گوید بر ملا
روزها سوزد دلت زان سوزها
خواهی دید که روزها به خاطر تایید نشدن و گوش ندادن به حرفهایت و هزاران چیز که باعث ناراحیت شده است.
••گر چه دانی کو ز حرمان گفت آن
کان طمع که داشت از تو شد زیان
هر چند میدانی که طمعی داشت به آن نرسیده، تاییدت کرد که از تو هم تایید بگیرد اما مورد تاییدت قرار نگرفت و آن طمعش زیان شد و شروع به هجو گویی کرد.
••آن اثر میماندت در اندرون
در مدیح این حالتت هست آزمون
آیا آن اثری که از حرفهای دیگران وجود دارد درونت میماند یا خیر؟
خواهیم دید که میماند!
زمانی که تعریفت می کنند هم همینگونه است!
••آن اثر هم روزها باقی بود
مایهٔ کبر و خداع جان شود
تعریف کردن باعث می شود جانت فریب بخورد.
خیلی از افراد می گویند: ما از ناسازگویی دیگران هم ناراحت بشیم از تعریف خوشحال نمی شویم این حرف جز گول زدن خودشان چیزی نیست! پس خودت را گول نزن!
چون تعریف شیرین است نمی بینی اما ناسزا روزها درونت اثر می کند!
••لیک ننماید چو شیرینست مدح
بد نماید زانک تلخ افتاد قدح
اما بدگویی تلخ است و درونت میماند،
به تلخی پی میبری اما به شیرینی پی نمیبری
••همچو مطبوخست و حب کان را خوری
تا بدیری شورش و رنج اندری
مانند دمنوشی تلخ یا قرصی تلخ که اگر چیز شیرینی نخوری تلخی آن در دهان ماندگار است!
یعنی اثر تلخیش برایت ماندگارتر است.
••ور خوری حلوا بود ذوقش دمی
این اثر چون آن نمیپاید همی
اما شیرنی و ذوق حلوا یک لحظه در یادت میماند به محض آنکه تمام شد شیرینی آن از یادت میرود.
••چون نمیپاید همیپاید نهان
هر ضدی را تو به ضد او بدان
چون شیرینی از بین میرود زود فراموشش می کنی
تعرف الاشیاء باضدادها
چیزها با ضد خودشان آشکار می شود.
اگر از حرف دیگران ناراحت میشوی و میسوزی بدان که از تعریفشان خوشحال میشوی ایندو ضد همدیگر هستند.
••چون شکر پاید نهان تاثیر او
بعد حینی دمل آرد نیشجو
شِکر تاثیر خودش را در وجودت دارد اما خودت متوجه آن نمیشوی بعد از مدتی خواهی دید بدنت جوش زد و متوجه خواهی شد که این اثر همان قندی است که خورده ای
قند را فراموش کرده بودی اما این دُمَل نشان میدهد و یادت میاورد آن قندی را که خورده بودی
مثال این دُمَل همانند خشم است وقتی دیگران تاییدت نمی کنند خشمگین میشوی آنقدر تاییدت کرده اند که به خودت گرفته ای
تعریف چون شیرین بود فراموش کرده ای حال که تعریف نمی کنند این دُمَل بیرون میاید گویا نیش خورده ای
قسمت سوم
••نفس از بس مدحها فرعون شد
کن ذلیل النفس هونا لا تسد
انسان آنقدر تعریف شنید درونش فرعون شد.
نفست را ذلیل کن فرعونیت و مقام مجو
وَعِبَادُ الرَّحْمَٰنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا
بندگان خدا کسانی هستند که بزرگی
نمی جویند به تواضع در روی زمین راه میروند
••تا توانی بنده شو سلطان مباش
زخم کش چون گوی شو چوگان مباش
مانند گوی بگذار چوگان قدرت خداوند تو را به حرکت در بیاورد
••ورنه چون لطفت نماند وین جمال
از تو آید آن حریفان را ملال
اگر جمال و لطفت برود تمام جیزهایی که به خاطر آن دوستانت به دنبالت می آیند از بین برود آنها خواهند رفت و پراکنده می شوند.
••آن جماعت کت همیدادند ریو
چون ببینندت بگویندت که دیو
ریو=فریب
وقتی جمالت نماند بگویند شیطان
••جمله گویندت چو بینندت بدر
مردهای از گور خود بر کرد سر
••همچو امرد که خدا نامش کنند
تا بدین سالوس در دامش کنند
امرد= پسر بچه نوجوانی که ریش در نیاورده و دیگران به دنبالش راه میافتند که به کار بد وادارش کنند و با تعریف و تمجید فریبش میدهند.
••چونک در بدنامی آمد ریش او
دیو را ننگ آید از تفتیش او
وقتی نامش بد شد و عادت کرد به کار بد دیگر شیطان به دنبالش نمیرود چون دیگر خودش عادت کرده و کارش را ادامه میدهد و دیگر نیازی به شیطان نیست
••دیو سوی آدمی شد بهر شر
سوی تو ناید که از دیوی بتر
••تا تو بودی آدمی دیو از پیت
میدوید و میچشانید او میت
تا زمانی که آدم بودی شیطان به دنبالت می آمد.
••چون شدی در خوی دیوی استوار
میگریزد از تو دیو نابکار
••آنک اندر دامنت آویخت او
چون چنین گشتی ز تو بگریخت او