دفتر اول “بخش ۹۳” بیرون انداختن مرد تاجر طوطی را از قفس و پریدن طوطی مرده

••بعد از آنش از قفس بیرون فکند
طوطیک پرید تا شاخ بلند

بازگان دید طوطی مرد از قفس آنرا بیرون انداخت، طوطی بر شاخه بلندی پرید.

••طوطی مرده چنان پرواز کرد
کآفتاب شرق ترکی‌تاز کرد

طوطی آنچنان پرواز می کندبر شاخه بلندی میرود مانند ترکان اسب سوار سریع پرید بر شاخه ای بلند.

••خواجه حیران گشت اندر کار مرغ
بی‌خبر ناگه بدید اسرار مرغ

خواجه در کار مرغ حیران شد که این چه سِر و حیله ای بود؟

••روی بالا کرد و گفت ای عندلیب
از بیان حال خودمان ده نصیب

ای طوطی به من هم بگو این چه حیله و مکری بود؟

••او چه کرد آنجا که تو آموختی
ساختی مکری و ما را سوختی

آن طوطی هندوستانی چه حیله ای یادت داد؟
که مکر کردی خودت را آزاد ساختی و ما را سوزاندی

••گفت طوطی کو به فعلم پند داد
که رها کن لطف آواز و وداد

گفت: طوطی هندوستانی با کارش مرا پند داد نه با زبان

كونوا دُعاةً لِلنّاسِ بِغَيرِ ألسِنَتِكُم ، لِيَرَوا مِنكُمُ الوَرَعَ وَالاِجتِهادَ وَالصَّلاةَ وَالخَيرَ ، فَإِنَّ ذلِكَ داعِيَةٌ

مردم را به راه خدا دعوت کنید و سمت حق بکشانید اما نه با زبانتان بلکه با کارهایتان

طوطی با عملش به من پند داد و تو حامل این اسرار بودی اما خودت نمیدانستی

حقیقت و باطن دین در طول زمان جاری است از نسلی به نسل دیگر انتقال داده می شود اما شاید در هر عصری به تعداد انگشتان دست بتوانند آن حرف دین را درک کنند و به باطن دین نفوذ کنند.

از ظاهر بگذرند و به باطن دست پیدا کنند.
از پوسته به هسته دست پیدا کنند و بتوانند بچشند.

شاید من که دین را می گویم فقط انتقال دهنده دین هستم و نمیدانم دین یعنی چه!
شاید فرزندان و نوادگانم درکش کنند!
همانطور که بازرگان درک نکرد اما طوطی دربند درک کرد!
در حالی که بازرگان خبررسان بود اما خودش بی خبر

آواز و چهچه زدن با مردم صحبت کردن، بالهای رنگارنگ نشان دادن را رها کن”
تا زمانی که خودت را نشان میدهی، با عام وخاص مطرب شده ای در قفس تن خواهی ماند.

••زانک آوازت ترا در بند کرد
خویشتن مرده پی این پند کرد

طوطی آزاد و رها خودش را به مردن زد می خواست مرا پند دهد.

••یعنی ای مطرب شده با عام و خاص
مرده شو چون من که تا یابی خلاص

ای طوطی که با عام و خاص مراوده داری تا زمانی که در چنین کیفیت روحی هستی در زندان تن خواهی ماند پس باید مُرد از این کارها

••دانه باشی مرغکانت بر چنند
غنچه باشی کودکانت بر کنند

انسان دانه باشد خوراک مرغان میشود،
غنچه باشی بازیچه دست کودکان خواهی شد.

••دانه پنهان کن بکلی دام شو
غنچه پنهان کن گیاه بام شو

تمام آن چیزهایی که باعث می شود از دیگران تایید بگیری پنهان کن خودت را در معرض دید عموم قرار نده به قصد و هدف تایید گرفتن”
نه آنکه انسان قار نشینی و رهبانیت کند و هیچ کاری نکند!نه!

نیتش از این کارها تایید گرفتن نباشد.
تا زمانی که خودت رانشان میدهی و از مردم تایید می گیری باید در قفس تن بمانی

••هر که داد او حسن خود را مزاد
صد قضای بد روی او رو نهاد

هر کسی زیباییها، هنر، سواد، دانستگیها، چهره و اندامش را در مزاییده قرار میدهد با هدف و نیت کسب تایید هزاران بلا هست که چنین انسانی با آن روبرو می شود.
بهم ریختگی روحی، تایید نشدن، پیر شدن، از دست رفتنها، نرسیدنها باید دو روی سکه را تحمل کند دائما بین ترس و آروزها باشد.

هر انسانی به دنیا آمد و نداست برای چه هدفی آمده است در خسران است.

وَالْعَصْرِ
إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ

قسم به زمانی که میرود، شب و روز بر انسان می گذرد و انسان رو به پیری میرود، قسم به همین زمان انسان در خسران است.
خسران یعنی سرمایه ای داشته باشید منفعت نکنید که هیچ، سرمایه از کف هم برود که هیچ، یک چیزی هم بدهکار بمانید، ورشکست بشوید از صفر هم پایینترشوید.
انسان در خسران است خَسَرَ خسارت دیده ای که بدهکار هم هست.
اگر انسان هدف زندگی را پیدا نکند در خسران است.
ما هدف زندگی را نمیدانیم؛
به دنیا آمدیم گمان می کنیم در دنیا شهرت طلبی باید کنیم!
مقام بدست بیاوریم!
تایید بگیریم! و………

مولانا می گوید: ای انسان تو برای اینها به دنیا نیامده ای
اگر مشغول دنیا بشوی ببین وآگاه باش چه بلاهایی به سرت خواهد آمد!
مانند طوطی در زندان نفس خواهی ماند.

••هر که داد او حسن خود را در مزاد
صد قضای بد سوی او رو نهاد

••حیله ها و خشمها و رشکها
بر سرش ریزد چو آب از مشکها

دچار حیله ها، حسادتها، رشکهای مردم خواهد شد.
دو ضرر خواهد دید هم از طرف دوستان هم دشمنان
دوستان با تاییدشان، نفاق، ریا، تظاهر تعریف می کنند و مغرورتر می شویم
و صفاتی به خودمان نسبت می دهیم.
اگر دوست، واقعا دوست باشد اینکار را نمی کند.
حضرت علی فرمودند: هر کسی تعریفت کرد بر رویش خاک بپاش یعنی قبول نکن و فرار کن
آن دوستی را پیدا کنید که ایرادتان را بگوید.

••دشمنان او را ز غیرت می‌درند
دوستان هم روزگارش می‌برند

دشمنان از حسادت حیله می کنند هر کسی خودش را در مزایده قرار میدهد.

••آنک غافل بود از کشت و بهار
او چه داند قیمت این روزگار

کسی که از کشت بهار غافل باشد نداند که بهار برای کشت کردن است و کل سال برای خوردن است.
بدبخت میشود بهار زندگی را از دست میدهد

«الدنیا مزرعه الاخره‏»
دنیا مزرعه آخرت است.

دنیا بهار است باید کشت کنیم در آخرت درو کنیم.

••در پناه لطف حق باید گریخت
کو هزاران لطف بر ارواح ریخت

قبل از ورود ما به عالم اسفل السافلین لطفها در حق ما کرده است، مارا از عوالم مختلف گذرانده اند.

••تا پناهی یابی آنگه چون پناه
آب و آتش مر ترا گردد سپاه

یک پناهگاهی پیدا می کنی آن هم چه پناهگاهی

جز به قرارگاه حق آرام نیست

باید بروید تا به کیفیت حق برسید هم از قفس تن آزاد شوید هم سرمایه از کفتان نرود.
در پناه لطف حق باید گریخت

باید در کیفیت حق قرار بگیرید نه در کیفیت نفس
حق قرارگاه و آرامگاهت است تا در کیفیت حق قرار نگرفتید آرامش نخواهید یافت.

وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكًا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَىٰ

هر کسی از یاد حق دوری کند در کیفیت حق قرار نگیرد زندگیش سخت می شود واین وعده خداست.

••نوح و موسی را نه دریا یار شد
نه بر اعداشان بکین قهار شد

موسی دریا راشکافت.
دریا یار موسی شد دریا شکافت گفت موسی بیا از درون من عبور کن که من یار و دوست تو هستم.
برای نوح هم یار شد زخمش نزد
بر دشمنان قهار شد و غرقشان کرد،
قهر دریا به موسی و نوح نرسید بلکه به دشمنانشان رسید

حق چه قرارگاه خوبیست! تمام دنیا یاریت می کنند.

••آتش ابراهیم را نه قلعه بود
تا برآورد از دل نمرود دود

آیا آتش برای ابراهیم قلعه نشد؟
آتش ابراهیم را نسوزاند اما دل نمرود را سوزاند.

••کوه یحیی را نه سوی خویش خواند
قاصدانش را به زخم سنگ راند

بنی اسراعیل به دنبال یحیی بودند
کوه می گوید: بیا در آغوش من ای یحیی من یار تو هستم!
یحیی به دل کوه میرود و از دل کوه سنگهایی میریزد که دشمانش را زخمی می کند و پا به فرار می گذارند.

••گفت ای یحیی بیا در من گریز
تا پناهت باشم از شمشیر تیز

کوه گفت: ای یحیی بیا در من گریز
تا پناهت باشم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *