دفتر اول بخش۹۹ قصه سوال کردن عایشه رضی الله عنه از مصطفی علیه وسلم کی باران بارید

شرح و تفسیری سوال کردن عایشه از مصطفی علیه السلام …
چون تو سوی گورستان رفتی
جامعه های تو چون تر نیست
••مصطفی روزی به گورستان برفت
با جنازهٔ مردی از یاران برفت
روزی حضرت محمد برا دفن یکی از یارانش به گورستان میرود (در نظر عایشه باران میبارد) وقتی پیامبر به منزل می آید عایشه دستش را به سر و صورت ولباس پیامبر میکشد و می گوید: باران میبارید چرا تو خیس نشدی؟
••خاک را در گور او آگنده کرد
زیر خاک آن دانهاش را زنده کرد
اشاره به این است که: زندگی اصلی ما بعد از مرگ شروع میشود بعد از اینکه انسان مانند دانه ای در خاک کاشته شود پیامبر می فرماید: مردم در خوابند وقتی مردند بیدار میشود، زندگی اصلیشان شروع می شود
••این درختانند همچون خاکیان
دستها بر کردهاند از خاکدان
مثال میزند: این درختان که می بینید همچون ما آدمهای خاکی هستند پای در گِلند اما روزی مثل انسان از یک دانه رویدند درخت طوبی می گویند: ریشه در این دنیا دارد و برگهایش در آن دنیا
این درختان هم همان مثال هستند که ریشه در این دنیا دارند پای در گلند کاشته شدند و روییدند دستهایشان به سمت بالا به سوی حق رفت.
••سوی خلقان صد اشارت میکنند
وانک گوشستش عبارت میکنند
هر که گوش دارد با آنها حرف میزند! اما با چه زبانی؟ با زبان رمز و راز
••با زبان سبز و با دست دراز
از ضمیر خاک میگویند راز
••همچو بطان سر فرو برده بب
گشته طاووسان و بوده چون غراب
در پاییز درختان مانند کلاغ هستند
••در زمستانشان اگر محبوس کرد
آن غرابان را خدا طاووس کرد
در زمستان مانند مرغابیان سر در آب فرو بردند اما در بهار مانند طاووس پر وبالشان را باز می کنند
••در زمستانشان اگر چه داد مرگ
زندهشان کرد از بهار و داد برگ
••منکران گویند خود هست این قدیم
این چرا بندیم بر رب کریم
از قدیم تا بوده همین بوده در زمستان درختان مردند و بهار زنده شدند این چه مثالی است که میزنید؟. این چه ربطی به معاد و انسان دارد؟ مولانا می گوید: آنها ظاهر بینند و آیات خدا را نمی بینند تا چشم دلشان باز شود آنها کورند.
••کوری ایشان درون دوستان
حق برویانید باغ و بوستان
••هر گلی کاندر درون بویا بود
آن گل از اسرار کل گویا بود
هر گلی درون یک سالک شکوفا شود و رایحه خوبی دهد. هر جزئی کلی دارد! این رایحه که جزء است و از درون من بیرون می آید نشان از بوستان و بهشتی دارد که کل است
••بوی ایشان رغم آنف منکران
گرد عالم میرود پردهدران
این رایحه خوش، بینی منکران را به خاک میمالد اما آنها نمی چشند این بو انقدر عالم را می گردد تا پرده های حجاب را بدرد
••منکران همچون جعل زان بوی گل
یا چو نازک مغز در بانگ دهل
کرم خاکی که در خاک زندگی می کند دنیا را در همان زیر خاک و ظلمت می پندارد و اصلا نمیداند دنیای بیرون از خاک هم وجود دارد. وطن اصلی ما همان فطرت ماست که همان کیفیت حق است با غیب و کل آشنا میشویم.
بشنو از نی چون حکایت می کند
از جداییها شکایت می کند
جدایی از چه چیزی؟ جدایی از فطرت، غیب و اسیر شدن به این خاک و ظلمت زیر خاک ,نازک مغز کسی که مغزش پوچ است با بانگ دهل میرقصد
••خویشتن مشغول میسازند و غرق
چشم میدزدند ازین لمعان برق
از این درخشش برق که در چشم دوستان وجود دارد.
••چشم میدزدند و آنجا چشم نی
چشم آن باشد که بیند مامنی
نمی خواهند ببینند! اصلا مگر چشمی دارند که ببینند؟! کرمی که در زیر خاک و ظلمت است چه چیزی را میخواهد ببیند؟
••چون ز گورستان پیمبر باز گشت
سوی صدیقه شد و همراز گشت
پیامبر وقتی به عایشه رسید
••چشم صدیقه چو بر رویش فتاد
پیش آمد دست بر وی مینهاد
••بر عمامه و روی او و موی او
بر گریبان و بر و بازوی او
••گفت پیغامبر چه میجویی شتاب
گفت باران آمد امروز از سحاب
پیامبر گفت: چکارمی کنی عایشه؟
گفت: امروز باران می آمد!
••جامههاات میبجویم در طلب
تر نمییابم ز باران ای عجب
چرا خیس نشدی؟
••گفت چه بر سر فکندی از ازار
گفت کردم آن ردای تو خمار
گفت: چه چیزی بر سر گذاشته بودی؟
گفت ردای تو را به سر گذاشته بودم
••گفت بهر آن نمود ای پاکجیب
چشم پاکت را خدا باران غیب
یک بارانی است که گاهی میبارد از حق به سمت بنده ها، این بارانها وجود دارد که ما نمی بینیم که از آسمان به زمین تنزل پیدا می کند مثل رحمت، حکمت . پیامبر می گوید: آن باران رحمت و حکمت که نازل شده بود را به شکل باران دیدی چون خودت قدرت این را نداشتی که ببینی، آن ردای من را که به سر کردی به خاطر آن ردا چشمت باز شد که به صورت باران دیدی
••نیست آن باران ازین ابر شما
هست ابری دیگر و دیگر سما
این باران از سحاب و ابر نبود در غیب ابرهای دیگری وجود دارد! باران دیگری وجود دارد!
نماد گشایی از داستان عایشه و پیامبر در مثنوی مولانا
ادامه داستان پیر چنگی