تفسیر داستان در خواب گفتن هاتف مر عمر را

دفتر اول بخش ۱۰۴
در خواب گفتن هاتف مر عمر را رضی الله
کی چندین زر از بیت المال بن مرد ده کی در این گورستان خفته است
امشب خداوند می خواهد مزدش را بدهد چون برای خدا نواخته بود.
••آن زمان حق بر عمر خوابی گماشت
تا که خویش از خواب نتوانست داشت
خداوند خوابی گماشت بر عمر مانند خواب اصحاب کهف که هر چه تلاش می کند بیدار بماند نمی تواند.
••در عجب افتاد کین معهود نیست
این ز غیب افتاد بی مقصود نیست
عمر در تعجب بود که این خواب گویا عهد شده است و از جانب خودم نیست.
••سر نهاد و خواب بردش خواب دید
کامدش از حق ندا جانش شنید
از حق ندایی آمد نه گوش ماده بلکه گوش جانش شنید.
••آن ندایی کاصل هر بانگ و نواست
خود ندا آنست و این باقی صداست
این باقی حرکت مولکولهای ماده هستند
اصل بانگ و نوا صدای حق است
••ترک و کرد و پارسیگو و عرب
فهم کرده آن ندا بیگوش و لب
معنی به دل عمر میافتد نه آنکه کلمات به دلش بیافتد و ترک و کرد و فارسی می تواند آنرا ترجمه کند.
••خود چه جای ترک و تاجیکست و زنگ
فهم کردست آن ندا را چوب و سنگ
حتی چوب و سنگی که گوش ندارد می تواند فهم کند و آن ندا را بشنود. خداوند می گوید: ما با همه چیز حرف میزنیم و آنها هم با ما حرف میزنند بی آنکه گوش و لب و دندان داشته باشد.
••هر دمی از وی همیآید الست
جوهر و اعراض میگردند هست
هر لحظه از جانب حق این سوال می آید: الست بربکم؟ آیا من خدای شما نیستم؟ چوب و سنگ و همه چی می گویند: قالو بلی انسان یک بار گفت قالو بلی اما چوب و سنگ هر لحظه می گویند: بله! خدای ما تو هستی اما انسان در غفلت است یک بار در عالم الست گفته آن هم فراموش کرده است. تا در این دنیا تحقیق کند و عقلش را به کار بیاندازد و ببیند رب و پروردگارش کیست؟
••گر نمیآید بلی زیشان ولی
آمدنشان از عدم باشد بلی
صدای بلی گفتنشان را شما نمی شنوید؛ همینکه از عدم به سمت هستی می آیند یعنی می گویند:بله! ما آمدیم! آمدنشان بله گفتن است. هر لحظه خداوند لشگری را از نیستی به هستی می آورد و در قرآن خدا می گوید: هو فی شَان ای پسر خداوند هر لحظه در کاریست که کمترین کارش لشگری از نیستی به هستی می آورد.در فصل بهار برگها را از نیستی به هستی می آورد، انسانها و روح ها را می اورد.
••زانچ گفتم من ز فهم سنگ و چوب
در بیانش قصهای هشدار خوب
مولانا می گوید: گفتم سنگ و چوب هم فهم و شعور دارند برای اینکه جا بیافتد قصه ای میاورم.