اختیار (محدوده عقل)

عقل چندان نیک است(تا جایی خوب است) و مطلوب است که تو را بر در پادشاه آورد،
چون بر در او رسیدی عقل را طلاق ده، (ول کن)
که این ساعت (یعنی بر در پادشاه) عقل زیان توست و راهزن است.
تو را با چون و چرای(پادشاه) کاری نیست.
مثلا:
جامۀ نا بُریده (پارچه)خواهی که آن را قبا یا جُبه بُرند،(بدوزند) عقل تو را پیش درزی (خیاط) آورد.
عقل تا این ساعت(آمدن نزد خیاط) نیک بود که جامه را به خیاط آورد.
اکنون این ساعت عقل را طلاق باید دادن و پیش درزی تصرف (اختیار)خود را ترک باید کردن.
و همچنین بیمار، عقل او چندان نیک است(تا آنجا خوب است) که او را بر طبیب آرد.
چون بر طبیبش آورد، بعد از آن عقل او در کار نیست، و خویشتن را به طبیب باید تسلیم کردن.
برچسب ها: فیه ما فیه مولانا